یک روز شخصی خروس ملانصرالدین را دزدید و در کیسه ای گذاشت,
ملانصرالدین که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام،
ملانصرالدین چندین بار دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی! ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید!