قطار از راه می رسه.جمعیت زیادی در ایستگاه به ورود آن می نگرند.افراد خیلی قشنگ سر جایشان و در مکان خودشان قرار داردند. با کم شدن سرعت قطار هیجانی در میان جمعیت حادث می گردد و به این ترتیب با توقف قطار به یکباره بمب هیجان و فشار منفجر می گردد.انگار نه انگار که این افراد همان نفرات ساکت چند لحظه قبل بودند.همه چیز دگرگون می شه و هر کس در پی رسیدن به جلوی در قطاره.فشار از هر طرف به آدم فشار می آد و فریاد استغاثه پیرمردها و بچه ها هم به جایی نمی رسه. با باز شدن در قطارمتاسفم که این را می گویم، من فقط به یاد جاد کردن گوسفندان درون آغل می افتم و از خودم شرمنده می شوم که واقعا نمی شه برای این مطلب چاره جویی کرد؟
بعد از مدتی که در مترو تجربه ام زیاد شد تازه فهمیدم اینها برای رسیدن به صندلی و خوابیدن روی آن برنامه ریزی کرده اند حتی اگر به قیمت پایمال کردن حقوق و سلامتی دیگران بیانجامد.
تقریبا چند سالی از اون موضوع می گذرد و هر روز بدتر از روز قبل میشود و حال باید پرسید واقعا نمی شه چاره جویی کرد؟
... در مسیر پایین آمدن که برایم بسیار راحتتر از بالا رفتن می نمود و البته الان می دانم که بسیار آسیب رسان تر است! از هر دری سخن گفته می شد و من که تازه نفسم جا آمده بود به نوروزی گفتم :اگه دلت می خواد بریم عضو گروه کوهنوردی شقایق بشیم و او هم به سرعت موافقت کرد.در حال رسیدن به روستای کلاک بودیم که موضوع را با اکبر هرمزجانی مطرح کردیم و او در حالی که از این مطلب استقبال کرد با خنده گفت:بهتر است به جای عضو شدن در گروه ما خودتان در جهاد گروه کوهنوردی راه بیاندازید تا به این وسیله تعداد کوهنوردان بیشتر شود و هم از استعدادهای همکارانتان استفاده کنید و البته رابطه تان را با ما داشته باشید.این حرف اکبر که بعدا به یاری خدا منجر به تشکیل گروه کوهنوردی شد در واقع سنگ بنای اصلی ایجاد گروه کوه پژوهشکده گردید و من راهنمایی اکبر را هیچ گاه فراموش نمی کنم.
به روستای کلاک که رسیدیم از شدت خستگی نمی دانستم چطوری به مینی بوس برسم و به هوای خوابیدن در آن به سرعت بالا رفتم و نشستم اما مگه این نفرات سرحال گذاشتند که ما بخوابیم و تا کرج می گفتند و می خندیدند.... ادامه در قسمت ششم
راهمان را به سوی فدراسیون کوهنوردی شناختیم و با اولین مراجعه متوجه اوضاع نابسامان نظم وانضباط موجود در آن شدیم.اونجان هر کی هر کی بود اما بالاخره راهمان بود که باید طی می کردیم.1 ساعت نشستیم تا بالاخره یک نفر فهمید که حرف ما چیه! و متوجه شدیم باید بریم هیات استان تهران. پیش خودم گفتم :فدراسیون که اینطوریه وای به حال هیات!! اون موقع محل فدراسیون در ضلع جنوبی استادیوم شهید شیرودی بود و محل هیات در خیابان بوشهر.برای من مراجعه به آنجا خیلی سخت بود اما عشق به تشکیل این گروه و همت همراهانم مرا می کشاند و الان می دانم که این فکر کاملا درست بود.در هیات اوضاع بهتر از فدراسیون بود و حراقل اینکه پاسخگویی بهتر بود.به ما گفتند آقای عبدلی رئیس هیئت ساعت 6 می آد و ما باید تا 1 ساعت دیگه صبر می نمودیم.نوروزی همراهم بود و صبر و تحمل او نیز مرا تشویق به صبر می کرد.آقای عبدلی در ساعت 6 آمد و چه آمدنی با لبخند و جدیت کار ! با آن قد بلند و موهای سپید!دیدن او برایمان روح تازه ای از پیگیری بود . در برابرمان و پشت میزش نشست و گفت :
از کجا تشریف آوردید؟
از جهاد. مرکز تحقیقات جهاد
جهاد دانشگاهی؟
نه! جهاد سازندگی
چه کمکی می توانم بکنم؟
ما می خواهیم یک گروه کوهنوردی که دارای هویت رسمی و تشکیلات اساسی باشد را تشکیل دهیم و در این راه در حدود 60 نفر خواهان عضویت هستند.
برق در چشمانش را هنوز به یاد دارم که با لبخندی همراه بود و آن لبخند زمینه کمک های بعدی ایشان شد.
ادامه در قسمت هشتم
در عین حال یکدوره آزمون کمربند و دان برتای علاقه مندان در ابان یا آذر ماه در زنجان برگزار خواهد شد که به شرکت کننده گانی که آزمون خود را با موفقیت پشت سر گزارند احکام مربوطه از سوی فدراسیون کونگ فو اهدا خواهد شد.
جهت اطلاع بیشتر با شماره09139840070نماینده استان چهار محال و بختیاری و غرب کشور تماس حاصل فرمایید.