بوسه هایی ارغوانی
از جنس ناز مریم
برای همیشه بودنت
در لابه لای دفتر جاریت
طلاکوبی می کنم...
*********************
ما که سوار زمین نبودیم
آن وقت که در کوچه ها
بوسه به گنجشک ها
هدیه می دادیم
و سنگینی اش را
بر دوش هایمان حس می کردیم
***********************
دم به دم سیگار می کشی
و دودش را بر دلم فوت می کنی
آخر اینجا که چشم ، جایی را نمی بیند
آن وقت از من ،
بوسه می خواهی!
***********************
ترانه ها
در جشن زنجره ها
سرود لبی را
می خوانند
که بوسه ندیده است
**************************
سکوت چشمانت
قرار دلم
و جنون لبانت
وحشت بوسه یی در فکرم
***************************
دلم پر از برگ برگ تن توست
اینجا خزان بوسه است
فراموش نکن!
که لبانمان را دمی پیش
از هم باز گرفتیم
************************
این هم آب
در ورای دل بی تاب
نکند غرقم کند به ناگاه!
آنگاه که بوسه ی آخرت را
به توشه نیاورده باشم
لبانت
انزوا را بر هم می زند
چشمانت
دریا می شود
بی قایق می شوم
غرقه ی امواجت
هراسی ندارم
نجات بخشم تو هستی.
***********************
پری سان
رویای خواب آلوده ای را
مزین می کنی
با واژه های لبانت.
***********************
سکوتی که
لبان تو را می گزد
فریاد حاموشی من است.
***********************
خیره به سکوت
لبانت را جستم
جز کویر
چیزی نیافتم.
***********************
بغض دل به باد نگفتم
مکتوم ماند در صندوقی
کلیدش به لبانت ، آویز.
***********************
به انعکاس صبح نزدیکم
در نفس های به شماره افتاده ی شب
تا ستاره ی روزم را
بی پروایی درد، ننامم.
**********************
خسته و خاموش
از نوای نی
به بامدادی حقیقت نواز
عینک شب را
از چشمان آفتاب بر می دارم.
**********************
فریاد زدم
نشنیدی تو
رفتی
رنگ بی سایه ات
روز بی شبم
شد.
***********************
به تلاطمی
چشمانمان را
به سایه ها فروختیم
آفتاب را مست می خواستیم
و شب را،بی چراغ...
************************
من بی تحمل می شوم
با رنگ صدایت
بی آواز بلبلی
به راه شب
بستر روز می جویم...
***********************
حریر رویا را
ندریده بود روز
وقتی با شب
از تو می گفتم.
************************
روزی که
دلگرم شب خویش
آفتاب را از یاد می برد
آیا تکراری برایش هست؟
************************
خورجین شب را
پُر می کنی از قصه ها وُ
روزم
به خواب می بری...
طعنه می زدی به باران!
مگر گریه هایت را
فراموش کرده بودی؟
گل شب بوی تنهایم!
بر پسین گاه
رویای حصارکشیده ات
چه تناقضی را آغازمی کردی؟
*************************
باران
سکوت خیس
نجوای ابرهاست
و گریه
شر شر احساس
آدمیان...
*************************
عبور سایه ها می شمارم
در غروب تنت.
باران اما
گذار تنگ سکوت را
بر هم می زند...
************************
چشم بارانی نخواستم هیچ
اما باز این ابر هار
گریاند احساس آسمان
تک ستاره ام را.
نا تمام تر از شعر من
لبان تو ،
فریب آهوست
دور از هیاهوی من مباش
گذشت خواب وُ رخوت دیروز...