خبرگزاری فارس
نویسنده:نصرت اله سیفی
منبع:شانا
تامین امنیت، یکی از محورهای مهم بازار انرژی است و هیچ سرمایهگذار دوراندیشی، بدون تأمین امنیت انرژی، در این بخش سرمایهگذاری نمیکند؛ از این رو قراردادها به گونه ای تنظیم میشود که خریدار و فروشنده تضمینهای کافی به یکدیگر اعطا کنند.
در قراردادهای گاز طبیعی که به طور معمول درازمدت و بینالمللی هستند، این تضمین ها بسیار محکم تر است و اختلاف میان دو طرف قرارداد به محاکم بینالمللی ارجاع میشود.
قراردادهای گازی روسیه و کشورهای اروپایی از نوع قراردادهای بینالمللی درازمدت است که از سال ها پیش به اجرا درآمده اند. برخی کشورها مانند فنلاند تقریباً 100 درصد و برخی مانند آلمان تا 30 درصد به انرژی روسیه وابستگی دارند.
اما این اعتماد چند ده ساله، از سه سال پیش خدشه دار شده است. آنچه مهم است رفتار روسیه به عنوان فروشنده و کشورهایی مانند اوکراین به عنوان ترانزیت کننده و خریدار و آلمان به عنوان صرف خریدار هستند. همچنین باید دید از این نمد چه کلاهی میتوانیم برای خود بدوزیم.
به این ترتیب بررسی راهبرد هر یک از دوطرف روسیه و اروپا به مطالعه وسیع در زمینههای مختلف اقتصاد انرژی، همچنین بررسی اقتصاد کلان و نیز مطالعه مسائل سیاسی- امنیتی نیازمند است.
- نگاهی به وضع انرژی روسیه
1) روسیه سه سال پیش سند راهبردی انرژی را تدوین کرد و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری وقت، آن را به اطلاع جهانیان رسانید. طبق این سند، روسیه بازیگر اول انرژی جهان خواهد بود.
2) روسیه تمایل دارد امنیت تأمین انرژی بخش عمده ای از جهان، به ویژه اروپا را در اختیار بگیرد و در سند یادشده نیز خود را ملزم به تأمین امنیت انرژی کرده است.
3) دولت روسیه قصد دارد در یک برنامه پنج ساله با نصف کردن شدت انرژی مصرفی در روسیه، قدرت صادراتی خود را افزایش دهد.
4) شرکت گازپروم که نیرو محرکه اقتصاد روسیه و در سالیان اخیر همواره یکی از پنج شرکت اول دنیا بوده است، علاوه بر فعالیت در زمینه گاز، وارد فعالیت در زمینه نفت، زغال سنگ، برق، انرژی اتمی و حتی انرژیهای نو شده است. دامنه فعالیت این شرکت از اکتشاف تا خرده فروشی گسترش یافته است.
5) به برکت افزایش قیمت نفت در دو سال گذشته، شرکت گازپروم منابع مالی فراوانی به دست آورده و شروع به خرید انواع شرکت های فعال در بخش انرژی، به ویژه در اروپا کرده است؛ به این ترتیب روسیه نه تنها در نقش تأمین کننده گاز طبیعی که در کسوت توزیع کننده و خرده فروشی هم وارد بازار اروپا شده است.
6) روسیه به خوبی از ارزش شبکه انتقال خود آگاهی دارد و از آن بهره میبرد. این کشور بخش عمده گاز کشورهای قزاقستان و ترکمنستان را خریداری می کند و با ایجاد موازنه مثبت در سبد گازی، امکان صادرات به اروپا و دیگر خریداران جهانی را افزایش میدهد.
7) روسیه برای دستیابی به بازارهای گاز که امکان لوله کشی ندارند، در حال احداث چند کارخانه تولید گاز طبیعی مایع شده(ال.ان.جی) است، ضمن این که به زودی در این زمینه رقیب جدی قطر خواهد شد و وابستگی خود را به صادرات گاز به اروپا نیز کاهش خواهد داد.
- نگاهی به وضع انرژی اروپا
1) با وجود تلاش برای جانشینی انرژی های فسیلی با دیگر انرژی های در دسترس، نیاز اروپا به انرژی فسیلی، به ویژه از نوع پاک (گاز طبیعی) رو به فزونی است.
2) تولید گاز در داخل اروپا کاهش یافته، برای مثال منابع گازی دریای شمال و هلند دچار افت فشار تولید شده؛ از این رو وابستگی اروپا به واردات بیشتر شده است.
3) اتحادیه اروپا به دلیل پیروی از سیاست های منع گسترش نیروگاه های هستهای که فناوری ناایمن و غیرقابل اطمینانی دارند، تولید انرژی از نیروگاه های هستهای را کنار گذاشته است. بعلاوه اخذ مجوز و ساخت نیروگاه های هستهای فرآیندی بسیار زمان بر است؛ از این رو و در کوتاه و میان مدت استفاده از این منبع ناممکن است. زغال سنگ نیز بسیار آلاینده است و هر گونه گرایش به آن با پیمان کیوتو ناهمسو خواهد بود.
4) اروپا در بازی سیاسی تحریم ایران به کارگردانی آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی گرفتار شده و اتحادیه اروپا با پیروی از آنان خود را از دومین منبع گازی جهان محروم کردهاست.
5) اروپا به منبع دیگری که بتواند نیاز روزافزونش را به گاز تأمین کند، دسترسی ندارد. زیرا تامین کنندگان سنتی آن یعنی کشورهای صادر کننده گاز در شمال آفریقا با حداکثر توان در حال صادرات هستند. بعلاوه واردات ال.ان.جی از قطر و برخی منابع دیگر و نیز افزایش ظرفیت تولید آنان یا ناممکن و یا بسیار دشوار است. در پی جنگ روسیه و گرجستان، امید کشورهای اروپایی برای تأمین گاز از ترکمنستان و به طور مستقیم از طریق عبور خط لوله دریای خزر (ترانس کاسپین) به یاس بدل شد.
6) اروپا دارای سند انرژی است. در این سند سناریوهای مختلفی برای وضعیت های مختلف پیش بینی شده و نباید طرحهای جایگزین آنان را دست کم گرفت. اما سرلوحة سیاست کشورهای اروپایی متنوع سازی منابع تأمین انرژی است، به نحوی که مثل امروز فشار خون اروپا به شیری که در دستان روسیه است وابسته نباشد.
-جایگاه ایران در عرصه انرژی
1) هر چند در ایران چند پروژه صادرات گاز در دست اجرا یا مطالعه است، ولی سیاست و استراتژی مدون برای آن وجود ندارد؛ از این رو تصمیم جدی در باره صادرات دستخوش نوسان است.
2) مصرف داخلی گاز در ایران روند مسرفانه دارد؛ به گونه ای که در اسراف منابع انرژی سرآمد هستیم. در صورت عدم کنترل، مصرف داخلی به زودی تمام منابع گاز و نفت را خواهد بلعید و این تهدیدی جدی است، ضمن آن که بحث تزریق گاز به میدان های نفتی و تبدیل آن به محصولات پتروشیمی، از دیگر سرفصلهای نیاز داخلی هستند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
3) سرمایه گذاری نامتناسب در بخش گاز جهانی سبب شده است توان بالقوه افزایش تولید گاز ایران بسیار بالا باشد؛ این در حالی است که دیگر دارندگان منابع گاز سرمایهگذاری های لازم را کردهاند و دیگر جایی برای افزایش تولید ندارند؛ به سخن دیگر ایران تنها منبع عظیم گاز است که میتواند این کالا را به جهانیان عرضه کند.
4) ایران درگیر تحریم های نفتی است که آمریکا از سال1995 وضع کرده است. از آن روز تا کنون کشورمان با مشکلات سرمایهگذاری دست و پنجه نرم کرده است. تحرکات دیپلماتیک آمریکا و متحدان سنتی آن یعنی انگلیس و رژیم صهیونیستی، روند سرمایه گذاری خارجیان در منابع نفت و گاز ایران را کند کرده است.
5) ایران به خریداران دیگر هم دسترسی دارد. موقعیت جغرافیایی ایران به گونهای است که اروپا یکی از چند بازار ممکن برای صدور گاز آن است.
6) ایران مبتکر تشکیل مجمع کشورهای صادر کننده گاز (تشکیلاتی مشابه اوپک) است و اقدام های اجرایی با روسیه و قطر را آغاز کرده است.
- نتیجهگیری
به کارگیری سیاست و راهبرد مناسب نیازمند مطالعه بسیار عمیق با مشارکت همه دستگاه های تخصصی و سیاسی و امنیتی است.
اکنون که به یمن تلاش همسایه شمالی یعنی روسیه، بازار اروپا چکش خورده و آماده است، چرا از آن استفاده نکنیم؟شبکههای گاز اروپا توسعه یافته اند و مانند تار عنکبوت تمام سطح اروپا را تحت پوشش دارند. سرمایهگذاری ها انجام شده است و در صورت پر نبودن مخازن گاز (مایع شده و زیرزمینی) و جاری نشدن گاز در داخل لولهها، سرمایهگذاری هایشان هدر خواهد رفت.
از طرفی ورود به بازار روسیه، بدون هماهنگی با آنان میتواند به تنش میان دو صادر کننده بینجامد و برنده آن اروپاییان خواهند بود، هرچند که تا قبل از تشکیل مجمع صادر کنندگان، اروپا بارها از همین پروژه کاغذی نابوکو برای مذاکره با روسیه بهره برده است. با وجود این غلظت، این اتحاد با اولین صادر کننده گاز جهان نباید به گونهای باشد که استقلال و تاثیر گذاری ایران در این زمینه لرزان شود.
روسیه میخواهد فعال بیرقیب در اروپا باقی بماند. به همین دلیل بارها پیشنهادهایی برای توسعه میدان های گازی ایران داده است که میتواند سرنوشت گازی ایران را تغییر دهد، ضمن آن که سیگنالهای این کشور برای صدور گاز ایران به هند و پاکستان که بازارهای کم ارزش تری نسبت به اروپا هستند را نباید فراموش کرد. زیرا با صدور گاز به شرق نفوذ احتمالی ایران برای صدور گاز به غرب کاهش مییابد.
رقیب جدی دیگر قطریها هستند که توان صادرات در قالب ال.ان.جی را دارند؛ البته بیشترین ظرفیت آنها برای فروش به آمریکای شمالی و خاور دور است و توان افزایش ظرفیت محدودی دارند. جالب توجه این که قطر هم چندین بار پیشنهاد خرید گاز از ایران، به ویژه از پارس جنوبی را کرده است.
اروپاییهای تشنه گاز، در دام خود ساختهای گرفتار آمدهاند و آن تحریم نفتی و مالی ایران است. شرکت های اروپایی زیادی هم اکنون در ایران سرمایهگذاری مطالعاتی کردهاند، اما برای سرمایه گذاری واقعی در میدان های گاز به چراغ سبز از ماورای مرزهای کشورشان یعنی آمریکا و متحدان جهان وطنی یعنی یهودیان صهیونیست نیاز دارند و برای مثال می توان به پروژه پرشین ال.ان.جی، پارس ال.ان.جی و نابوکو اشاره کرد.
در این میان یک کشور اروپایی به خود جرات داد و بر اساس منافع ملی اقدام کرد که میتواند سرمشق دیگر کشورهای اروپایی قرار گیرد. دولت سوئیس تقریباً 11ماه پیش قرارداد بلندمدت خرید گاز از ایران را امضا کرد.
اروپا به طور طبیعی مشتری گاز ایران است. موضوع این است که اروپا چه موقع به طور جدی سر میز مذاکره خواهد آمد. ما باید به دقت سبد انرژی اروپا را تحت نظر داشته باشیم و امکانات آنها برای تامین انرژی را رصد کنیم تا گرفتار بلوف های سیاسی و اقتصادی آنها نشویم.
هیچ گاه نباید سرمایهگذاری در میدان های گازی را به رقبایمان یعنی روسیه و قطر بدهیم، بلکه از اروپایی ها بخواهیم اگر خواهان گاز طبیعی هستند، باید در میدان های گازی ایران سرمایهگذاری کنند. در ضمن ایران باید از اختلاف آشکار قیمت عمده فروشی و خرده فروشی اروپا که گاه تا چند برابر است، بهره مند شود. به عبارتی باید در بازار خرده فروشی اروپا نقش داشته باشیم.
سازوکار این نقش آفرینی نیازمند تعامل بخش دولتی و خصوصی ایران است. مجموع امتیازهای مالی و سیاسی که در قبال گاز خواهیم گرفت، نیازمند ارزیابی است تا ارزان نفروشیم یا تخمین بالا سبب از میان رفتن بازار نشود.
البته سخن از این بایدها و نبایدها بدون در نظر گرفتن شرایط، نامنصفانه است و باید شرایط روز را در مذاکرات دخالت داد. اجرای این سیاست ها که دنیایی از ظرایف تجاری و اطلاعاتی است، به پیش نیاز مطالعاتی دقیق وابسته است که همان سند راهبرد انرژی است.
خبرگزاری فارس
نویسنده:جعفر محمدی
منبع:عصر ایران
1) هیأت امر به معروف و نهی از منکر در عربستان ، از متنفذترین و پرقدرت ترین جریان های سیاسی-مذهبی این کشور به شمار می رود که در طول سال های اخیر ، به شدت تحت سیطره افکار افراطیون وهابی بوده است به گونه ای که بخش بزرگی از نارضایتی های عمومی در میان مردم عربستان ، به ویژه جوانان سعودی -که سه چهارم جمعیت این کشور را تشکیل می دهند- متوجه عملکردهای تند و متعصبانه آن بوده است.
اخیراً ، پادشاه عربستان ، در اقدامی بی سابقه ، بسیاری از مدیران ارشد این کشور را برکنار یا جابجا نمود که یکی از مهم ترین آنها ، ریاست این هیات بود که طی آن "شیخ عبد العزیز الحمی " رئیس جدید هیات امر به معروف عربستان شد.
وی نسبت به سلفش ،شیخ ابراهیم بن عبدالله الغیث، چهره ای اصلاح طلب و میانه رو به شمار می رود و از این رو ، وهابیون تندرو ، از حضور وی در رأس تشکیلاتی که به آنها قدرت رسمی می دهد ، ناخرسند هستند و به همین دلیل ، در صددند با اعمال نفوذ خود در رده های میانی و پایینی این هیأت ، قدرت نمایی کنند و اجازه تغییر در رویکردهای افراط گرایانه این هیأت را به او ندهند.
حادثه غم انگیز حمله اعضای نهاد امر به معروف و نهی از منکر به شیعیان در مدینه ، بخشی از سناریوی تندروهای افراط گرای وهابی در مقابل اصلاحات صورت گرفته در عربستان است.
در واقع ، برای آنها ، ماجرای مدینه ، محملی برای عرض اندام و اعلام این که " ما هنوز هم فعال مایشاء هستیم " بوده است.
2) در حال حاضر شیعیان عربستان حدود 15درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. آنها عمدتاً در استان شرقی ظهران در شهرهای قطیف و احساء سکونت دارند ، هرچند در مناطق دیگر نیز گروه های شیعی به صورت اقلیت زندگی می کنند.
هم اکنون ، افراطیون وهابی ، درصدد این هستند که شیعیان عربستان را ، نه شهروندان این کشور ، که "مزدوران ایران " معرفی کنند و از رهگذر این اتهام ، فشار بر آنها را با توجیهات امنیتی تشدید کنند.
این امر به ویژه پس از آن به طور جدی تری در دستور کار آنها قرار گرفت که از سال گذشته ، دولت عربستان، اندکی از محدودیت ها علیه شیعیان کاست و گماردن آنها در برخی پست های پایین دولتی را بلامانع دانست ، امری که البته بروز جدی نداشته و بیشتر در حد شعار باقی مانده است ولی همین اندازه که سعودی ها حتی در حد سخن ، وارد این مقوله شده اند ، پیشرفت قابل توجهی در ساختار غیرمنعطف حکومت ریاض به شمار می رود.
3) حادثه حمله مأموران هیأت امر به معروف و نهی از منکر عربستان به شیعیان در مدینه ، هر چند دستپخت این هیأت بود و نه یک مأموریت دولتی ، اما از آنجا که این تشکل ، یک نهاد دولتی است و رئیس آن از طرف پادشاه عربستان منصوب می شود ، چیزی مسؤولیت دولت عربستان نمی کاهد؛ چه آن که در این حادثه عده ای از زائران بی گناه حضرت رسول اکرم(ص) که برای زیارت و دعا در مدینه الرسول گردآمده بودند ، مورد حملات بی رحمانه نیروهای هیأت امر به معروف واقع شدند.
حال پرسش اینجاست که در قبال این رویداد غمبار ، چه واکنشی باید از سوی ایران صورت بگیرد.
بدیهی است که نهادهای مذهبی و مراجع دینی ، نه به عنوان صدایی از ایران ،بلکه در قالب حمایت از همکیشان مظلوم شان ، باید واکنش نشان دهند که البته این اتفاق رخ داده و بسیاری از مراجع ، بیانیه هایی در حمایت از شیعیان عربستان و محکومیت آزار آنها توسط سعودی ها صادر کرده اند.
اما دولت و در معنایی فراتر ، حکومت ایران ، بایستی رویکرد دیگرگونه ای در قبال این واقعه اتخاذ کند.
واقعیت این است که تندورهای وهابی ، انتظار داشتند حکومت ایران ، همان گونه که در ماجرای غزه ، با تمام وجود وارد عرصه شد و حمایت آشکار خویش را از مردم غزه اعلام کرد و حتی از مسلح ساختن فلسطینیان سخن گفت ، این بار نیز در این ماجرا ، ورودی "تمام قد " داشته باشد تا بتوانند برای فرضیه خود مبنی بر "مزدور ایران " بودن شیعیان عربستان ، تأییدیه بگیرند و یک ناآرامی و زد و خورد انتظامی بین چند زائر شیعه و ماموران سعودی در مدینه را به یک مساله بزرگ که با "امنیت ملی عربستان "گره خورده است ، تبدیل نمایند.
مساله کاملا روشن است؛ اگر در داخل ایران برخوری بین پلیس و یک گروه پدید آید و بلافاصله یک دولت خارجی رسماً از آن گروه حمایت کند ، آیا حکومت ایران نسبت به آن گروه بدبین تر و سخت گیرتر نمی شود؟
هر چند در ایران نیز برخی گروه ها با مطرح کردن شعار حمایت از شیعیان ، سعی در ایجاد چنین فضایی را دارند ولی به نظر می رسد ، مجموعه حکومت ایران، رویکرد منطقی تری را در این ماجرا اتخاذ کرده و آن واگذاشتن تقابل با این حرکت ناروای سعودی ها به مراجع دینی و رسانه های غیر دولتی است.
نتیجه این تاکتیک نیز ، البته برای شیعیان عربستان مثبت بود به گونه ای که بازداشت شدگان شیعه ، آزاد شدند و این درحالی است که اگر دولت ایران مستقیماً وارد گود می شد و برای نشان دادن غیرت شیعی خود ، تندی می کرد ، قطعاً بازداشت شدگان ، آزاد نمی شدند و تا مدت نامعلومی باید پاسخگوی این اتهام می بودند که مأموریت شما از جانب ایران چه بوده است؟!
این ، یک امر مسلم است که گاهی اوقات ، دفاع بد و ایجاد هیاهو و جنجال ، بیشتر به نفع طرف مقابل تمام می شود نه به سود کسی که برای دفاع از او وارد میدان شده ایم ؛ سیاست ایران در قبال واقعه مدینه می توانست مصداق "دوستی خاله خرسه " باشد و منجر به تشدید فشار بر شیعیان مظلوم عربستان گردد که خوشبختانه نشد.
گذشته از این، دادن رنگ و بوی ایرانی به واقعه مدینه ، می توانست اهرم فشاری در دست تندروهای وهابی عربستان باشد که با اتکای به آن ، اصلاحات ولو کمرنگ صورت گرفته در این کشور را تحت الشعاع قرار دهند.
تجربه اصلاحات در کشورهای جهان سوم - که نمونه اش را در ایران شاهد بوده ایم- نشان می دهد یکی از سلاح های نیروهای مخالف اصلاحات ، "انگ ارتباطات خارجی پدیده های داخلی " است ، زیرا این اتهام ، در اکثر موارد نه قابل اثبات است و نه فرصتی برای رد آن به وجود می آید و این برزخ ، موقعیت مناسبی برای تخریب اصلاحات و مرتبط داشتن آن با امنیت ملی و مداخله بیگانگان و چیزهایی از این قبیل است.
بی گمان، لابی های وهابیون در ریاض ، برای به شکست کشاندن حرکت نیم بند اصلاحات در عربستان و امنیتی کردن موضوع "شیعه " در این کشور، بسیار خرسند خواهند شد که ایران ورود خود به این مسأله را رسماً و مثلاً از طریق سخنگوی دولت یا وزارت خارجه ، اعلام دارد تا هیزم لازم -و البته رایگان - از سوی تهران ، برای برافروختن آتش بهانه ها ، به آنها برسد که البته ، سیاست اعلامی ایران ، تا کنون چنین نبوده است چرا که راه های بهتر و مؤثرتری برای کمک به شیعیان عربستان وجود دارد.
خبرگزاری فارس
نویسنده:استیفن گو ونز
مترجم: پوراندخت مجلسی
منبع:ایران
ایالات متحده به عنوان نخستین گام برای تأمین کنترل بر ذخایر سرشار نفت در تدارک طرحی است برای فرستادن نیرو های حافظ صلح سازمان ملل به دارفور . کنترل آمریکا بر منابع نفت دارفور موقعیت سرمایه گذاری بسیار سود آوری را برای شرکت های آمریکایی فراهم می کند و باعث از بین رفتن سرمایه گذاری چین در منطقه خواهد شد. این کار علاوه بر سود سرشار، رشد اقتصادی رقبای آمریکا را نیز که ادامه رشد اقتصادی آنها وابسته به دسترسی مطمئن به نفت خارجی است، کند می سازد.
واشنگتن اتهامات اغراق آمیزی از نسل کشی را برای توجیه دخالت سازمان ملل متحد - که آن را زیر نفوذ خود دارد- به کار می برد در حالی که با طرحی مؤثر برای ایجاد صلحی که مورد حمایت دولت سودان باشد و گسترش مأموریت نیرو های اتحادیه آفریقا را هم در بر داشته باشد، مخالفت می کند.
با این که رئیس جمهور سودان، عمر حسن البشیر به عنوان شخص یکدنده ای معرفی می شود که با فرستادن حافظان صلح سازمان ملل به دارفور مخالفت می کند، سودان هم اکنون نیرو های اتحادیه آفریقا را پذیرفته است و حتی برای تقویت مأموریت فعلی فرستادگان اتحادیه آفریقا در سودان اصرار می ورزد ولی چیزی که هست با جانشین کردن آنها به وسیله نیرو های غربی مخالفت می ورزد.ترس بشیر این است که حضور نظامی غرب در سودان دائمی شود و سودان که نخستین کشور در جنوب صحرای آفریقاست که استقلال خود را به دست آورده است، نخستین کشوری هم باشد که دوباره استقلال خود را از دست بدهد و به یک مستعمره تبدیل شود.
برای مشکل سازان غربی اغتشاش و ناآرامی در دارفور، برای سوء استفاده، کم نیست. برخورد ها بر سر آب و زمین هایی برای چراندن دام ها بین کشاورزان و طوایف دامدار، ده ها سال است که بیداد می کند و اکنون نقطه انفجار تازه ای پیش آمده است و آن این است که چه کسی از منابع تازه یافته شده نفت در منطقه بهره بگیرد؟
به طور معمول ایالات متحده، بریتانیا، آلمان وسایر قدرت های غربی شعله تنش و اختلاف را بین قبایل یا کشور هایی دامن می زنند که منابع شان یا نیروی کار ارزان شان از آنها هدف های جالبی ساخته است ولی سیاست کلی آنها جلوگیری از سرمایه گذاری خارجی است و تجارت با خارجی ها. برپا کردن این اغتشاش ها اغلب به عنوان زمینه ای برای دخالت به کار می رود، در حالی که دلایل واقعی دخالت آنها به طور قطع ایجاد موقعیت مناسب برای سودبری است و برای این دخالت ها هم بدون استثنا و همیشه دلایل بشر دوستانه و نوع دوستانه ای عنوان می شود.
از ما انتظار می رود باور کنیم کشوری که خدمات پزشکی را برای کلیه شهروندانش فراهم نمی کند، به خاطر توسعه دموکراسی و آزادی برای کسانی که شهروند آمریکا نیستند و در آن سوی کره زمین زندگی می کنند میلیارد ها دلار هزینه می کند. یوگسلاوی را در نظر بگیریم.در آنجا ایالات متحده و آلمان، جدایی طلبی را تشویق کردند و سپس برخورد های متعاقب آن را به عنوان توجیه استقرار و حضور دائمی ناتو به کار بردند و آنگاه دارایی های عمومی و در مالکیت جامعه این فدراسیون تجزیه شده را به بخش خصوصی فروختند. در حالی که برخورد های جدایی طلبان واقعی بود، در اهمیت آن بسیار اغراق می شد تا دخالت های خود را به عنوان انسان دوستی توجیه کنند.
واشنگتن برای برانگیختن احساسات مردم جهان علیه سودان، ادعا می کند که برخورد های دارفور نسل کشی است و یک حرکت جهانی را ایجاب می کند ولی شکی نیست که به زودی و کم کم انگیزه های خود را در خواستار شدن تحریم سودان که دولت آن نقش فراگیر و نافذی را در صنایع نفتی و پتروشیمی دنبال می کند، آشکار خواهد کرد. و آنگاه اعلام خواهد کرد که کنترل سودان برمنابع نفت تهدیدی خواهد بود برای امنیت ملی آمریکا و مصالح سیاست خارجی اش.
واقعیت نشان می دهد که این مصالح سیاست خارجی همان منافع بانک ها، شرکت های عظیم و موروثی خانواده های سرمایه دار آمریکایی است که سیاست آمریکا را در سودان شکل می دهد، نه نسل کشی ادعایی آنها. بدون شک قتل های خشونت آمیز زیادی در دارفور انجام گرفته است ولی نمی توان آنها را نسل کشی به حساب آورد و با این که نمی توان دولت سودان را در این جنایت ها بی گناه دانست، ولی آنچه پیش آمده است همان است که در باشگاه کشور های جنایتکار جنگی مانند آمریکا، بریتانیا و اسرائیل به آن ایمن سازی می گویند. در مورد نسل کشی به رغم اتهام ها و ادعا های واشنگتن، نظر کمیته دارفور سازمان ملل روشن است و آن این است که هیچ نسل کشی در دارفور رخ نداده است.آنچه پیش آمده است پاسخ یا واکنش بی تناسب و شدید به وسیله دولت خارطوم است نسبت به حمله گروه های شورشی به جایگاه های پلیس و ساختمان های دولتی. این واکنش ها نسبت به همه گروه ها صورت می گیرد و نمی تواند هدفش انهدام آنها باشد.
خشونت در دارفور و مرگ هایی که در نتیجه این خشونت ها پیش آمده است با استاندارد های سایر برخورد ها در سایر نقاط آفریقا ناچیز است.گفته می شود که جنگ در کنگو از سال 1998 چهار میلیون نفر کشته بر جای گذاشته است. ولی آیا هیچ وقت راه پیمایی برای «نجات کنگو» ، نظیر راه پیمایی ها و تظاهرات برای «نجات دارفور» که در سطح جهانی ترتیب داده شد، بر پا شده است ؟
می توان پیش بینی کرد که آمریکا به طور سیستماتیک کوشش های صلح طلبانه اتحادیه آفریقا در دارفور را تضعیف خواهد کرد.واشنگتن و اروپایی ها یک دهه پیش با اتحادیه آفریقا به توافق رسیدند که دخالت در ناحیه های بحرانی آفریقا را به وسیله نیرو های آفریقایی تأمین کنند و هزینه ایجاد این نیرو به وسیله آمریکا و انگلیس فراهم شد ولی توافق های آنها هرگز به طور کامل عملی نشد.
در اواسط سال 2006 واشنگتن اعلام کرد که تأمین مالی نگاهداری نیرو های اتحادیه آفریقا انجام نخواهد شد و لازم است نیرو های قدرتمند تر سازمان ملل جای آنها را بگیرند زیرا نیرو های اتحادیه آفریقا کاهش یافته اند و تعدادشان کم تر از آن است که بتوانند مؤثر واقع شوند.اگر این طور است چرا آمریکا و اروپا پول لازم را برای نگاهداری یک نیروی مؤثر اتحادیه آفریقا هزینه نمی کنند و چرا پولی را که برای ایجاد و تقویت نیرو های سازمان ملل به کار می برند صرف تقویت نیرو های موجود اتحادیه آفریقا نمی کنند؟ استقرار نیرو های اتحادیه آفریقا در سودان برای دولت سودان پذیرفتنی است.دولت سودان خوشحال می شود که استقرار یک نیروی عظیم اتحادیه آفریقا را مورد حمایت و تأیید قرار دهد ولی از نیرو های سازمان ملل که از سربازان غربی تشکیل می شود و برای تغییر رژیم سودان به کار گرفته می شود هراسان است زیرا این نیرو ها سودان را زیر پاشنه استعماری غرب قرار خواهند داد.
اکنون یک بازی شطرنج در جریان است بین اعضای موافق و مخالف تهاجم به سودان در شورای امنیت، یعنی آمریکا و بریتانیا در یک طرف و چین در طرف دیگر و همچنین خارطوم که باید پیش از استقرار نیرو های سازمان ملل موافقتش جلب شود. از نقطه نظر خارطوم و چین مخالفت صریح و فوری با مأموریت سازمان ملل ناخوشایند است زیرا این کار می تواند به آمریکا و واشنگتن دستاویزی برای تشکیل یک ائتلاف از کشور هایی که مایل به تهاجم به سودانند، بدهد.از این جهت منافع این دو کشور سازش در مورد حافظان صلح شورای امنیت است تا زمانی که بتوان سودان را زیر نظر نیرو های اتحادیه آفریقا قرار داد.
از طرف دیگر آمریکا و بریتانیا در نظر دارند که به نفوذ سازمان ملل تا جایی که می شود بیفزایند.این ملاحظات را می توان در عمل محتاطانه ای که در 12 ژوئن انجام شد مشاهده کرد و آن بررسی ایجاد یک نیروی جدید حافظ صلح است که بیشتر، از نیرو های کشور های آفریقایی تشکیل شده باشد با فرماندهی اتحادیه آفریقا، ولی کلاً و در مجموع قدرت در اختیار سازمان ملل باقی می ماند.به این ترتیب که فرمانده نیرو های اتحادیه اروپا حق تصمیم گیری داشته باشد ولی مقامات سازمان ملل، اگر موافق نباشند می توانند آن را نپذیرند.
با مورد ملاحظه قرار دادن تاریخچه ایالات متحده در مورد تغییر حکومت سودان و تصریح این که کنترل سودانی ها بر صنعت نفت شان تهدیدی برای مصالح سیاست خارجی آمریکاست وهمچنین توجه استراتژیک به کار شکنی در مورد دسترسی چین به نفت آفریقا، چیزی نخواهد گذشت که سازمان ملل دلیلی برای عدم موافقت خود با تصمیم فرماندهی اتحادیه آفریقا خواهد یافت و کنترل کامل این مأموریت را در دست خواهد گرفت.
در واقع برگرداندن سودان به قلمرو مستعمراتی غرب با صحنه سازی در مورد نیرو های حافظ صلح، ریسک بزرگی است ولی استفاده از ایدئولوژی تهاجم انساندوستانه، زمینه را برای آنها فراهم خواهد کرد که برای رسیدن به اهداف خود از نیروی نظامی استفاده کنند.
خبرگزاری فارس
با تاسیس اسراییل در سال 1948، هدف اصلی صهیونیزم سیاسی ، آن گونه که در برنامه ی پازل (1897) و برنامه ی بالتیمور (1942) مشخص شده بود، تحقق یافت . اما توهم اولیه صهیونیست ها مبنی بر مهاجرت تمامی یا دست کم اغلب یهودیان دنیا به فلسطین ، در عمل ثابت شد که بی اساس است ، زیرا بسیاری از یهودیان به چنین مهاجرتی رغبت نداشتند. در حالی که گروهی از صهیونیست ها مانند بن گوریون عقیده داشتند که با تشکیل اسراییل ، ادامه ی کار سازمان جهانی صهیونیستی توجیه پذیر نبوده و تکمیل طرح صهیونیستی برعهده ی اسراییل و با همکاری و همیاری یهودیان دیگر کشورهاست ، گروهی دیگر بر این عقیده بودند که آن چه در فلسطین یا غیر فلسطین تحقق یافته ، تنها مرحله ی اول است و سازمان باید فعالیت های خود را به گونه هایی مختلف به منظور دست یابی به تمامی هدف های تعیین شده با همکاری تنگاتنگ اسراییل استمرار بخشد. گروه دوم فائق آمد و سازمان به کارش ادامه داد اما با شرایطی دیگر و در زمینه ی مشخص و با موافقت حکومت اسراییل که صاحب اختیار تعیین ماهیت روابط فیمابین گردیده است . تلاش های حکومت اسراییل برای تحمیل اراده ی خود بر سازمان هرچند مقرون به موفقیت بوده لیکن این تلاش ها با مخالفت هایی در درون سازمان مواجه بوده است . در اوت 1948 کمیته ی سازمان بر ضرورت تداوم فعالیت های صهیونیستی تاکید کرد و مقرر داشت که سازمان در زمینه ی تشویق مهاجرت به اسراییل و کمک به پذیرش مهاجرین تازه وارد، پیشبرد عملیات شهرک سازی در فلسطین ، و رشد اقتصاد اسراییل با استفاده از منابع مالی خارجی ، نشر ایده ی صهیونیزم و فرهنگ یهودی در میان اقلیت های یهودی در سراسر جهان و تبلیغ به نفع اسراییل ، در صحنه ی بین المللی فعالیت نماید.
زمانی که حکومت اسراییل کار خود را در به اصطلاح دولتی آغاز کرد که خود این دولت ساخته ی سازمان صهیونیستی است ، مساله ی نقش این سازمان پس از تشکیل دولت به میان آمد و هرچه از عمر این حکومت و تصدی وظایف محوله اش زمان بیش تری گذشت ، رسیدگی به این مساله اهمیت بیشتری یافت و از سال 1949 در این خصوص میان بن گوریون و آباهیلل سیلفر برجسته ترین رهبران صهیونیستی در آمریکا، اختلاف آشکاری پدید آمد. اسراییل هرگونه قیمومت سازمان را به شدت رد کرد و سازمان نیز قیمومت اسراییل را - هرچند بااندکی مسامحه - نپذیرفت ، زیرا اعضای سازمان می توانستند از ادامه ی فعالیت سرباز زنند. کشمکش میان بن گوریون اعلام کرد که ماموریت سازمان پایان پذیرفته و باید با اتحادیه هایی یهودی در خارج ، به منظور پشتیبانی از اسراییل جایگزین شود. ولی او نتوانست حمایت لازم را به دست آورد زیرا اول آن که اسراییل به دلیل واقعیات موجود نیازمند کمک های حیاتی یهودی ها در سراسر عالم بود و یهودی ها رهبری سازمان صهیونیستی را نپذیرفته بودند و دوم آن که طرح صهیونیستی هنوز ساختار درونی خود را تکمیل نکرده بود.
بن گوریون این نکته را عنوان کرده بود که پشتیبانی مالی از اسراییل ، ادامه کار سازمان صهیونیستی را ایجاب یا توجیه نمی کند به ویژه که کمک کنندگان اصلی به این دولت ، یهودی های غیرصهیونیستی هستند که در اصل ((دوستان اسراییل )) بوده و با آن روابط معنوی و مذهبی دارند. لزوم مهاجرت صهیونیست ها به اسراییل ، صرف نظر از این که در چه شرایطی زندگی می کنند به شدت مورد اختلاف بود. در سال 1950 ((قانون بازگشت )) که براساس آن یهودیانی که به اسراییل مهاجرت می کنند خود به خود به تابعیت این دولت در می آیند، به تصویب رسید و با تصویب آن این فرضیه تبلور یافت که شرط وابستگی به جنبش صهیونیستی ، مهاجرت به اسراییل است ولی به هر حال این قضیه در حدود همین فرضیه ماند و مساله همواره سبب بحث فراوان و گاهی تند بوده است .
در بیشتر مدت این کشمکش ها و اختلاف نظرها، ریاست سازمان صهیونیستی برعهده ی ناخوم گلدمن بود. گلدمن به تداوم فعالیت های صهیونیستی اهمیت بسیار زیادی قائل بود و آن را برای حفظ یهودیت و جلوگیری از ادغام یهود در دنیای آزاد لازم می دانست . او با تاکید بر یهود دیاسپورا، با بن گوریون رو در رو شد و اختلاف این دو بالا گرفت . در نتیجه گلدمن ناگزیر به استعفا از ریاست سازمان گردید. اما بن گوریون نیز در هر دو مورد، یعنی ادامه ی فعالیت سازمان ونقش آن و لزوم مهاجرت صهیونیست ها به اسراییل ، به اهداف مورد نظرش نرسید و سرانجام صرفنظر کرد. سازمان قدم به قدم عقب نشینی کرد و به صورت ابزاری در دست اسراییل در آمد و وضعیت به گونه ای شد که اسراییل سازمان را برای نیل به مقاصد خود به کار گرفت و متقابلا صهیونیست های مقیم خارج بدون آن که ناگزیر به تبعیت بی چون چرا از خواسته های دیکته شده ی اسراییل باشند به اصطلاح فراغت بال و آرامش خاطر احساس نمایند. سازمان و آژانس در داخل و خارج اسراییل در زمینه های مهاجرت ، تامین اعتبارات ، فرهنگ ، حمایت سیاسی ، تبلیغات و غیره ، همچنان فعالیت می کنند ولی بحث تعریف ((صهیونیزم )) پس از تشکیل اسراییل همواره از موضوعات بحث برانگیز بوده و هنوز نیز لاینحل باقی مانده است .
کنگره ی بیست و سوم
این کنگره که برای نخستین بار پس از تشکیل اسراییل منعقد شد در شهر بیت المقدس در روزهای 14 تا 30 اوت 1951 با حضور 446 نماینده برپا گردید و کنگره های بعدی نیز در این شهر بزرگ برگزار شد. نظر به شرایط جدید، برنامه ی بیت المقدس که دراین کنگره تهیه شد جایگزین برنامه ی پازل گردید. در برنامه ی بیت المقدس آمده بود:
کنگره اعلام می دارد که برنامه ی عملی سازمان جهانی صهیونیستی و دستگاه های تابعه اش جهت تحقق اهداف تاریخ سازمان در سرزمین اسراییل مستلزم نهایت همکاری و هماهنگی با دولت اسراییل در چارچوب قوانین کشور می باشد... و کنگره معتقد است که حکومت اسراییل باید سازمان مذکور را به عنوان نماینده ملت یهود در کلیه مسایل مربوط به مشارکت سازمان یافته یهودیان عالم در ساخت و پیشرفت کشور و جذب سریع مهاجران جدید به رسمیت بشناسد.
کنست اسراییل در 24 نوامبر 1952 قانون مربوط به وضعیت سازمان جهانی و (آژانس یهود فلسطین ) را به تصویب رساند. در ماده 4 این قانون (که به گونه ای شبیه ماده 4 سند قیمومت تنظیم شد) آمده بود: حکومت اسراییل ، سازمان جهانی صهیونیستی را آژانس صلاحیتداری می شناسد که برای پیشرفت و آبادانی کشور، جذب مراجعت کنندگان از تبعیدگاه ها و هماهنگی فعالیت های موسسات و سازمان های یهودی که در این زمینه ها در داخل اسراییل مشغول به کارند، فعالیت می کند. در ماده 3 قید شده بود که : سازمان جهانی صهیونیستی که آژانس یهود نیز می باشد، مانند گذشته ، خود را وقف تسریع و گسترش مهاجرت به اسراییل و اجرای طرح های جذب و اسکان مهاجرین در داخل دولت می کند. مفاد و عناصر اصلی این قانون به همراه جزییات توضیح دهنده دیگری در ((منشور)) منعقده ی بین حکومت اسراییل و کمیته ی اجرایی سازمان صهیونیستی (و آژانس یهود) در سال 1954 گنجانده شد. با این حال ساماندهی مناسبات درهم پیچیده ی طرفین به طول انجامید و کشمکش های فکری و سازمانی حادی که دیوید بن گوریون و ناخوم گلدمن دوقطب آن بودند، بروز کرد. در کنگره ی بیست و سوم (و بعدها در کنگره ی بیست و هفتم ) اهداف سازمان صهیونیستی به ترتیب زیر مشخص شد:
یکپارچه ساختن ملت یهود و متمرکز نمودن حیات این ملت بر محوریت دولت اسراییل ، جمع آوری ملت یهود در میهن تاریخی خود - سرزمین اسراییل - از طریق مهاجرت ؛ تحکیم و تثبیت پایه های دولت یهودی اسراییل ؛ پیشبرد آموزش های یهودی و عبری ؛ تقویت ارزش های معنوی و فرهنگی یهودی ؛ و دفاع از حقوق یهودی ها در هر کجا که ساکن هستند.
و بر این اساس ، اسراییل سازمان را به رسمیت شناخت .
در این کنگره ، ائتلافی با مشارکت تمامی فراکسیون های حزبی به استثنای تجدیدنظرطلبان ((حیروت )) شکل گرفت . همچنین دو نفر، یکی ناخوم گلدمن در نیویورک و دیگری بیرل لوکر در بیت المقدس ، برای ریاست کمیته ی اجرایی برگزیده شدند، ولی برای ریاست سازمان کسی انتخاب نشد.
کنگره ی بیست و چهارم
این کنگره با حضور 496 نماینده در روزهای 24 آوریل تا 7 مه 1956 در بیت المقدس منعقد شد. برگزاری این کنگره در شرایط آمادگی اسراییل (به همراه انگلیس و فرانسه ) برای تجاوز سه گانه به مصر (در سال 1956) به دنبال عقد معامله ی تسلیحاتی میان این کشور و چکسلواکی ، صورت گرفت . در این کنگره درباره ی بعضی مسایل سازمانی ، وضعیت قانونی آژانس یهود در اسراییل ، مهاجرت و جذب مهاجرین جدید و گسترش عملیات اسکان ، روابط اسراییل و یهود در دیگر کشورها و راه های پشتیبانی از سیاست اسراییل در صحنه بین المللی گفت و گو و تبادل نظر شد. به نظر می رسید سازمان به تدریج خود را وقف خدمت به اهداف اسراییل نموده است . در کنگره ی بیست و چهارم مقرر شد که جمع آوری کمک ها صرفا توسط صندوق تاسیسی و ندای متحد اسراییل انجام پذیرد. ناخوم گلدمن به ریاست سازمان (پستی که از سال 1946 بلاتصدی باقی مانده بود) انتخاب شد و بدین ترتیب هم رییس سازمان جهانی صهیونیستی و هم رییس کنگره ی جهانی یهودی گردید.
کنگره ی بیست و پنجم
این کنگره از 27 دسامبر 1960 تا 11 ژانویه 1961 در بیت المقدس و با حضور 521 نماینده برگزار شد. در این کنگره به دنبال انتقاد شدید بن گوریون از سازمان ، بحث در مورد روابط سازمان و حکومت اسراییل بالا گرفت و در خصوص موضوعات مهاجرت و حذب مهاجرین جدید، فرهنگ یهودی و آموزش زبان عبری (که در شمار موضوعات ثابت دستور کار تمامی کنگره ها گردیده است ) بحث و تبادل نظر شد. در کنگره ی بیست و پنجم قانون اساسی جدید سازمان که حاوی جزییاتی بیش تر و اصلاحاتی بنیادی بود، به تصویب رسید و جایگزین قانون اساسی سال 1921 سازمان گردید. در این قانون اساسی نام (سازمان جهانی صهیونیستی ) به صورت نهایی تثبیت شد و پرداخت شیکل به عنوان نماد عضویت و حق رای گیری ابقا گردید؛ با این تفاوت که پرداخت شیکل از طریق هیئت های گروهی و اتحادیه های بین المللی صورت گیرد و این به معنی پایان عضویت شخصی در سازمان بود. اصلاحات دراز مدتی به ویژه در زمینه ی استقلال نسبی و اداره ی غیرمتمرکز اتحادیه های منطقه ای انجام و مقرر شد که کنگره تقریبا هرچهار سال یک بار برگزار شود. گلدمن مجددا به ریاست سازمان و کمیته ی اجرایی برگزیده شد. پس از کنگره در پی استعفای بیرلوکل ، موشه شاریت برای ریاست کمیته ی اجرایی در بیت المقدس انتخاب گردید.
کنگره ی بیست و ششم
این کنگره با حضور 529 نماینده از 30 دسامبر 1964 تا 10 ژانویه 1965 درشهر بیت المقدس برپا شد. موضوع روابط سازمان با اسراییل یک بار دیگر بحث برانگیز بود. دوباره گلدمن به ریاست سازمان و موشه شاریت به ریاست کمیته ی اجرایی در بیت المقدس انتخاب شدند اما چند ماه بعد شاریت درگذشت و به جای او لویس (ارییه ) پنکوس (1973 - 1912) برگزیده شد.
کنگره ی بیست و هفتم
این کنگره از9 تا 19 جولای 1968 در بیت المقدس و با مشارکت 529 نماینده برگزار گردید و از آن جا که نخستین کنگره ای بود که پس از جنگ ژوئن 1967 (جنگ 6 روزه ) تشکیل می شد، شرکت کنندگان سعی کردند با بررسی نتایج این جنگ ، تصمیمات مقتضی را بگیرند. از این رو مذاکرات عمدتا حول محور مهاجرت و سکونت در مناطق اشغالی بود و به همین دلیل با تصمیم حکومت اسراییل مبنی بر ایجاد وزارت خانه ، مهاجرت و جذب موافقت شد. در این کنگره که نمایندگان جوانان ، دانش آموزان و دانشجویان و سازمان های دست اندر کار مهاجرت برای اولین بار شرکت کرده بودند، بر اهمیت همکاری بین اسراییل و سازمان تاکید و برنامه های سازمان که در جریان کنگره ی بیست و سوم (1951) تهیه شده بود، به جز برخی اصلاحات بسیار جزیی ، بازنویسی گردید. گلدمن به عنوان اعتراض به سیاست اسراییل در قبال سازمان ، از ریاست آن کناره گیری کرد و جایگزینی برای او تعیین نشد و لویس پینکوس یک بار دیگر به ریاست کمیته ی اجرایی انتخاب شد.
کنگره ی بیست و هشتم
در شهر بیت المقدس از 18 تا 28 ژانویه 1972 با حضور 559 نماینده تشکیل شد. موضوعات ((یهودی کیست )) و ((فرمان برداری دوگانه )) همچنین ارتباط یهودیان جهان با اسراییل و شهرک سازی در سرزمین های اشغال شده در جنگ 1967، در این کنگره مطرح گردید و در مورد مهاجرت یهودیان اتحاد شوروی (سابق ) مفصل صحبت شد. برای ریاست کمیته ی اجرایی که شمار اعضایش به بیست تن می رسید (دوازده تن در بیت المقدس انتخاب شد و مقرر گردید که اعضا و نواب اعضای شورای عمومی به ترتیب به 110 و 220 تن افزایش داده شد. برای ریاست سازمان کسی انتخاب نشد زیرا ادعا شده بود که کسی واجد شرایط این منصب نیست . در سال 1973 پینکوس درگذشت و جای او راپنحاس سابیر (1975 - 1909) گرفت و با مرگ سابیر، ژوزف آلمانی (1991 - 1910) ریاست کمیته ی اجرایی رااز سال 1976 تا 1978 عهده دار شد.
کنگره ی بیست و نهم
این کنگره از 20 فوریه تا اول مارس 1978 با حضور 561 نماینده در بیت المقدس منعقد شد. این کنگره پس از به قدرت رسیدن حزب لیکود در 1977 و سفر انورسادات به بیت المقدس برگزار گردید و به همین دلیل این دو رویداد در تصمیمات کنگره و ترکیب هیئت های مختلف منعکس شد. ((طرح نوسازی )) با هدف بازسازی محله های فقیرنشین در اسراییل ، برخورداری جریان های مذهبی وابسته به سازمان صهیونیستی از حقوقی یکسان و دعوت از یهودیان شوروی (سابق ) برای سرعت بخشیدن به روند مهاجرت ، در این کنگره به تصویب رسید. آریه دولتزین (1989 - 1913) به ریاست کمیته ی اجرایی برگزیده شد.
کنگره ی سی ام
این کنگره از 7 تا 16 دسامبر 1982 در بیت المقدس و با حضور 570 نماینده (که تنها اندکی از آنان طبق مقررات انتخاب شده بودند) برگزار شد. دولتزین در نطق افتتاحیه اش به موضوع ((چالش های صهیونیزم در ملت و دولت )) پرداخت و بر لزوم اصلاح تشکیلاتی و ایدئولوژیک سازمان تاکید کرد. به علاوه موضوعات همیشگی ، کنگره به بحث درباره ((طرح قیساریه )) با هدف صهیونیستی کردن آژانس یهود و ((طرح هیرتسلیا)) به منظور تجدید تشکیلات سازمان و مشخص کردن مبانی ایدئولوژیک آن پرداخت . در خصوص اسکان یهود در مناطق اشغالی دودستگی بروز کرد و مجددا دولتزین رییس کمیته ی اجرایی گردید.
کنگره ی سی و یکم
این کنگره با حضور 656 نماینده از 6 تا 10 دسامبر 1987 در بیت المقدس تشکیل شد. کنگره ی سی و یکم با وجود مشارکت بیشترین تعداد نماینده ، از زمان کنگره ی پنجم (1901) کوتاه ترین کنگره به شماررفته و تصمیمات نسبتا اندکی در آن اتخاذ شد. رابطه ی سازمان صهیونیستی در خارج با اسراییل یکی از اهم موضوعات مندرج در دستور کار این کنگره بود ولی در مورد موضوعات تشکیلاتی و ایدئولوژیک که در کنگره ی پیشین نیزمطرح شده بود، تصمیم گیری نشد و این موضوع به شورای عمومی احاله شد. در خصوص انتخاب رییس سازمان توافقی حاصل نشد و سمحا دینتز به ریاست کمیته ی اجرایی انتخاب گردید.
کنگره ی سی و دوم
این کنگره با مشارکت 721 نماینده از 27 کشور در روزهای 27 تا 30 جولای 1992 در بیت المقدس تشکیل شد. دارندگان حق رای تنها 585 نفر به ترتیب عبارت بودند از: 200 تن از اسراییل ، 162 تن از ایالات متحده ، 208 تن از سایر کشورها و 15 تن به نمایندگی از ((ویتسو)) و دیگر سازمان های یهودی بین المللی . دانش آموزان و دانشجویان با 20 نماینده برای اولین بار عضویت کامل کنگره را یافتند و همین طور سازمان بنی بریت (فرزندان عهد) که در کنگره های قبلی به عضویت سازمان جهانی صهیونیستی درآمده بود، 20 نماینده در این کنگره داشت . 27 نماینده ی کشورهای اروپای شرقی صرفا به عنوان ناظر حضور داشتند.
مانند همیشه موضوعات متعددی در خصوص اوضاع یهودیان جهان ، صهیونیزم و اسراییل مطرح و درباره آن بحث و گفت و گو به عمل آمد ؛ از جمله : یهود ستیزی ، تحولات جمعیتی یهود، مهاجرت و جذب مهاجرین جدید، فرهنگ یهودی و آموزش زبان عبری ، روابط اسراییل و یهود دیاسپورا و برخی موضوعات مربوط به تشکیلات سازمان جهانی صهیونیستی . در این کنگره در 160 مورد با هدف افزایش فعالیت های صهیونیستی در زمینه های گوناگون تصمیم گیری شد و در خصوص بعضی مسایل مانند پذیرش عضویت اتحادیه صهیونیست های روسیه مذاکرات به سرانجامی نرسید و به شورای عمومی موکول گشت . اما عضویت اتحادیه صهیونیست های مجارستان پذیرفته شد. در مورد شهرک سازی در اراضی اشغالی جرو بحث شدیدی صورت گرفت و نهایتا تصمیم به تاکید بر سیاست شهرک سازی توسط حکومت حزب کارگر گرفته شد. در این کنگره باز هم برای ریاست سازمان انتخاباتی به عمل نیامد و سمحا دینتز مجددا به ریاست کمیته ی اجرایی برگزیده شد. اما به دنبال اتهام به فساد در سال 1994 ناگزیر به استعفا شد و به جای وی ابراهام بورگ عضو کنیست از حزب کارگر انتخاب گردید.
بن گوریون سازمان جهانی صهیونیستی را نردبانی توصیف کرد که در مرحله تحقق طرح صهیونیستی لازم بود اما پس از تشکیل اسراییل دیگر نیازی به وجود آن نبود. در حقیقت بن گوریون پیش از سال 1937 موضع خود را در قبال سازمان (در خارج از اسراییل ) به طور نهایی مشخص و اعلام کرده بود که پس از تشکیل اسراییل ، سازمان از بین رفته و دولت یهودی جای آن را خواهد گرفت و یهودیان جهان بدون واسطه ، دور آن را خواهند گرفت . معروف است بن گوریون که از دهه سی ام تبدیل به یکی از گردانندگان اصلی فعالیت های صهیونیستی شده بود، به صهیونیست های خارج با دیده تحقیر می نگریست و معتقد بود که مهاجرت و سکونت در فلسطین جوهر صهیونیزم می باشد. وی از ابتدای جنگ جهانی دوم از فرصت واگذاری اختیارات وسیعی از سوی کنگره ی بیست و یکم به کمیته ی اجرایی مستقر در فلسطین (که خود او رییس آن بود) استفاده کرد و سلطه ی همه جانبه مهاجران یهودی را به رهبری او بر سازمان تحمیل نمود. در این دوره بن گوریون کانون توجه صهیونیزم را از لندن به واشنگتن انتقال داد و برگزاری کنگره ی بالتیمور در آمریکا نشانه این امر بود. پس از جنگ و با تلاشی که بن گوریون در جریان کنگره ی بیست و دوم (1946) انجام داد، وایزمن به ریاست سازمان برگزیده شد و تمامی اختیارات در مرحله ی رقابت برای تشکیل اسراییل (1948 - 1946) به کمیته ی اجرایی واگذار گردید.
به محض اعلام تشکیل اسراییل ، بن گوریون به سرعت وارد عمل شد و سازمان را از اختیارات اصلی اش شامل دفاع ، امور داخلی ، امور خارجی ، دارایی ، ارتباطات ، بازرگانی ، صنعت و غیره خلع ید کرد و این اختیارات را به کابینه ی موقتش که هیچ یک از صهیونیست های مقیم خارج در آن جای نداشتند، واگذار نمود. سازمان از خود واکنش نشان داد و خواستار مرزبندی بین خود و حکومت اسراییل شد و تلاش کرد با حفظ بعضی سنگرهایش ، به نوعی برابری با این حکومت دست یابد اما موفق نشد. ناخوم گلدمن در راس این تلاش های سازمان بود و پیشنهاد کرده بود که : سازمان به عنوان یگانه نماینده ی صلاحیتدار ملت یهود (مقیم خارج ) در کارهایی که این ملت در داخل اسراییل انجام می دهند، شناخته شود، در مقابل بن گوریون با ارایه طرحی به کنیست ، خواهان محدود نمودن نقش سازمان به نمایندگی یهودی های مقیم خارج در امور مربوط به کمک اسراییل شد. اما این طرح پس گرفته شد و ((قانون وضعیت سازمان صهیونیستی / آژانس یهود)) مصوب سال 1952 و سپس قانون معروف به ((منشور)) مصوب سال 1954 که در حقیقت سازمان را در مسیر تبعیت تدریجی از اراده ی حکومت اسراییل قرار دادند، جایگزین طرح مزبور شدند.
بن گوریون نتوانست به کلیه اهدافش دست یابد و ناگزیر تن به عقب نشینی تاکتیکی داد، که این عقب نشینی ناشی از تغییر نگرش او نسبت به سازمان و نقش آن نبود بلکه به دلایل موضوعی بود که اهم آنها عبارت بودند از این که : با تشکیل اسراییل تنها مرحله ی نخست طرح صهیونیستی تحقق یافت و بسیاری به اهمیت استمرار کار سازمان به منظور تحکیم پایه های اسراییل معتقد بودند؛ مخالفت اصلی با بن گوریون عمدتا از جانب صهیونیست های آمریکا به مثابه ی ((کشور مادر)) برای اسراییل درآمده بود و به منظور حفظ این رابطه استثنایی ، لازم بود که حکومت اسراییل به تفاهمی با سازمان دست یابد که علاوه بر تامین منافع اسراییل ، همه اطراف را راضی کند. از این رو بن گوریون در مقابل خدمت مالی و سیاسی بدون قید و شرط سازمان ، نقش این سازمان را در اسراییل به طور مشروط پذیرفت و بدین گونه سازمان را به ابزاری در دست حکومت اسراییل تبدیل کرد. در قانون سازمان / آژانس ، بن گوریون اصرار داشت قید شود که اسراییل تنها حاصل تلاش های سازمان صهیونیستی نیست بلکه ساخته ی همه ی ملت یهود است و اسراییل و سازمان هر دو وظیفه دارند با فعالیت در میان یهودیان ، آنان را ترغیب به مهاجرت و ارایه کمک های مادی و معنوی به اسراییل کنند. و بدین ترتیب سازمان به صورت ابزار یا هیئتی تفویض یافته از جانب حکومت اسراییل درآمده و به طور قانونی یا عملی تابع اراده ی این حکومت گشته و این سازمان در درون تشکیلات تابعه اش نیز با اعتباری که اسراییل دارد، فعالیت می کند.
به دلایل متعددی از جمله : اقلیت بزرگ یهودی در ایالات متحده و منابع عظیم مالی و تاثیر سیاسی اش (که بیش تر از اقامت در ((کشور مادر)) ناشی می شود و نه فعالیت این اقلیت ) و نقش برجسته ای که این اقلیت در تداوم کار سازمان صهیونیستی داشته ؛ اتحادیه صهیونیستی آمریکا دومین جایگاه را در سازمان (بعد از اسراییل ) دارد و بر اساس قانون اساسی سال 1960 سازمان ، 29 اعضای کنگره ی صهیونیستی از این اتحادیه می باشند در حالی که احزاب اسراییلی 38
و اتحادیه های صهیونیستی سایر کشورها (که تعداد آنها به حدود 50 اتحادیه می رسد) 33 اعضا را تشکیل می دهند. اتحادیه صهیونیستی آمریکا به پرچمدار و کانون اصلی فعالیت های صهیونیستی در خارج از اسراییل تبدیل شده است زیرا از طرفی فعالیت سازمان در داخل اسراییل تابع قوانین و مقررات اسراییل است و از طرف دیگر میزان فعالیت سازمان در دیگر کشورها در مقایسه با آمریکا چندان قابل ذکر نمی باشد. نکته ای که باید یادآوری شود این است که فعالیت های صهیونیستی قبل و بعد از تاسیس اسراییل تفاوت زیادی کرده است ، زیرا آن گونه که اعلام می شود عضویت در اتحادیه های منطقه ای صهیونیستی دیگر شرطی برای عضویت در سازمان جهانی صهیونیستی نیست و این شرط منحصر به همدردی با اسراییل ، ارایه انواع کمک های مالی و تبلیغ به نفع اسراییل و تایید سیاسی از آن در محافل بین المللی است .
اتحادیه صهیونیستی آمریکا چتری است که سازمان های صهیونیستی مستقر در آمریکا در لوای آن فعالیت می کنند. این اتحادیه در سال 1970 با هدف هماهنگ ساختن سازمان های مذکور که تعداد آن ها شانزده سازمان (به علاوه تشکیلات جوانان وابسته به این سازمان ها) می باشد،(2) پایه گذاری شد و در سال 1975 ((اتحادیه جهانی یهودیان اصلاح طلب )) به این اتحادیه پیوست . همچنین چند جمعیت و تشکل یهودی دیگری که صهیونیست بودن خود را آشکار نمی کنند، فعالیت هایشان را با این اتحادیه هماهنگ می نمایند از جمله ((کنگره ی یهودی آمریکا))، ((کمیته ی یهودی آمریکا)) و سازمان ((بنی بریت )) که در سال 1843 به عنوان یک جمعیت خیریه به منظور کمک به یهود و مقابله با تبعیض بر ضد آنان (که آن را یهودی ستیزی می نامید، اصطلاحی که امروزه به تمامی مخالفت ها با صهیونیزم اطلاق می گردد) تاسیس شد. اضافه بر انواع صندوق های جمع آوری کمک ها به اسراییل ، کمیته ی امور عمومی آمریکا و اسراییل معروف به ((لابی صهیونیستی )) که به صورت یک گروه فشار در آمریکا و در سطح هیئت حاکمه در واشنگتن (در دولت و کنگره ) فعالیت می کند، وجود دارد. این کمیته می کوشد مرکز قدرت یهودی را برای فعالیت در صحنه ی سیاسی به نفع اسراییل بسیج کند. انجمن دوستی آمریکا و اسراییل نیز در این زمینه فعالیت می کند.
خبرگزاری فارس
منبع: سایت تابناک
کوچههایی که برای غیریهودیان بنبست است
«به طور مسلم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشرکان خواهی یافت.» سوره مائده ـ آیه 82
در التهاب حملات شدید ارتش یهودی به غزه، چند تن از خاخامهای بزرگ یهودی، فتاوی بهتآور و مشمئزکنندهای را صادر کردند که در لابهلای اخبار جنگ گم شد. به گزارش شبکه العربیه و روزنامه سعودی الوطن، خاخام «مردخای الیاهو» که در گذشته خاخام اعظم اسرائیل بوده است، در فتوایی برای سردمداران اسرائیلی، تاکید کرد که قتل مردم عادی در غزه، امری مشروع و حتی واجب است و کشتار آنان برای حفظ جان یک یهودی، مجاز است. همزمان با این فتوا، خاخام «ئیسرائیل روزین» نیز اعلام کرد: قتل هر کس که کینه اسرائیل را در دل داشته باشد، واجب است. «واجب است مردان، کودکان و حتی شیرخواران، زنان و کهنسالان آنان کشته شوند و حتی چهارپایان آنان.»
«شلموا الیاهو»، خاخام بزرگ صفد نیز در همراهی با سایر خاخامها حکم میدهد: «اگر100 نفر از فلسطینیها را بکشیم ولی باز نایستند، باید 1000 نفر را بکشیم. اگر بازهم متوقف نشوند باید 10 هزار نفر را بکشیم و همینطور پیش برویم. حتی اگر تعداد کشتههای آنان به یک میلیون برسد، باید به کشتار ادامه داد؛ هر چند که این کار وقت زیادی را بگیرد.»
اما رسواترین فتوا از آن افراطیترین خاخام اسرائیل است که حزب تندرو «شاس» را رهبری میکند. خاخام «عوبادیا یوسف» فتوا میدهد: «یهودیان علاوه بر بمباران خانههای فلسطینیان و قتلعام تمام ساکنان آن حتی کودکان و زنان، اجازه تعرض و تجاوز به زنان فلسطینی را در بسترهایشان دارند.»(1)
برای آشنایی خواننده با تفکرات پیروان آیین یهود، نگاهی گذرا به گذشته فکری بزرگان قوم ضروری است. زیرا با آشنایی زیرساختهای اعتقادی یهود میتوان ریشه صدور احکام نژادپرستانه فوق را درک نمود. به همین علت کمی به گذشته بر میگردیم و در کاخ فرعون مصر حضور پیدا میکنیم.
فرعون از مشاورین خود میخواهد پاسخ این سؤال را پیدا نمایند که چرا قوم بنیاسرائیل علیرغم گذشت چند دهه از اقامت مشقت بار در مصر همچنان به عنوان یک قوم استوار بر جای ماندهاند؟
نخبگان پس از مشاوره، تفکر و تعقل بسیار، دلایل زیر را منشاء دوام قومیت در بنی اسرائیل دانسته و به فرعون اعلام میکنند:
- محل سکونت این قوم جدا از سایر مصریان است. آنان هرگز در مصر پراکنده نشده و در «جوشن» بهترین قسمت خاک مصر در محلهها به صورت دسته جمعی سکنی گزیدند.
- به همین علت، فرهنگ و سنتهای قومی دینی آنان مصون مانده و چه بسا به ساختارهای تمدن مصر نیز آسیب رساندهاند.
- یهودیان هرگز از مصریان دختری به زنی نگرفته و دختری نیز به مردان آنان ندادهاند تا خلوص خونی آنان محفوظ بماند.
- هرگز غیر یهود را به پذیرش آیین خود ترغیب نکرده و اجازه پذیرش سایر مرامها و مسلکها را به آحاد قوم نمیدهند.
- باهوش و زیرکند.
- رهبران و عقلای آنان نقش موثری در حفظ و تداوم فرهیختگی قوم داشتهاند.
با توجه به نظرات مشاورین و خوابی که فرعون را آشفته نموده بود، وی به فکر از بین بردن بنیاسرائیل افتاد و در این راه از راهکارهای نخبگان و منجمین دربار کمک گرفت و آنان نیز بر نابودی فرسایشی قوم یهود از طریق کشتن نوزادان ذکور، صحه گذاشتند.
هدف این بود که در سالهای آینده و بر اثر فقدان مردان جوان در بنیاسرائیل، دختران آنان مجبور شوند برای تشکیل خانواده با مردان مصری ازدواج نمایند و این اتفاق طی چند سال منجر به از بین رفتن قوم بنیاسرائیل میگردید. البته این نظریه تحقق نیافت و تبدیل به جریانی به نفع قوم بنیاسرائیل گردید. زیرا موفق شدند رهبر آینده قوم را به درون کاخ نفوذ داده و سلامتی وی را توسط دشمن خود تضمین نمایند. (2)
قرنها از آن تاریخ گذشت تا در سال 1789 میلادی، فرانکلین رئیس جمهور وقت آمریکا به نتایج فرعون که دیگر در اهرام ثلاثه به خوابی سنگین فرو رفته بود برسد. فرانکلین در جمع مخاطبین خود اینچنین از فرزندان عبری یاد میکند:
«خطر بزرگی ایالات متحده آمریکا را تهدید میکند. این خطر از سوی یهودیانی است که به این سرزمین مهاجرت کرده و در آن اقامت میکنند. آنها در عزم ملت خلل وارد آورده و منش تجارت شرافتمندانه را متزلزل میسازند. هرگز با بقیه مردم در هم آمیخته نشده، بلکه دولتی را درون این دولت ایجاد میکنند و مردم را در خفقان مالی قرار خواهند داد، همانگونه که این کار را در پرتغال و اسپانیا انجام دادند.»
«من به آقایانی هشدار میدهم که یهودیان را از مهاجرت به اینجا منع نکردند. بطور حتم فرزندانتان در پای گورهایتان شما را نفرین و لعنت خواهند کرد. یهودیان حتی اگر ده نسل در میان ما زندگی کنند، باز هم کردار و منششان با ما فرق میکند.» (3)
اما چرا با گذشت قرنها، فرعون و فرانکلین به یک نتیجه واحد میرسند و هر دو به نسبت درک و فهمشان به آیندگان هشدار میدهند.
چرایی این مسأله و دهها سؤال دیگر را باید در کوچه پس کوچه اعتقادی جماعت یهود جستجو کرد. جایی که اسم کوچههای پرپیچ و خم آن را تورات، تلمود، هلاخا، زهر، قبالا و … گذاشتهاند. (4) کوچههایی که برای غیر یهودیان بن بست بوده و قدم زدن در آن سرگیجه و تهوع آور است. !
ادعای برتری نژادی بنیاسرائیل که منجر به جدایی تعمدی آنان از سایر ابناء بشر گردیده، از کتب فوق و اندیشههای قومی بزرگان یهود که در این کتب مستـتر میباشد، الهام گرفته است و این ادعای موهوم با توجه به اقتدار بنیاسرائیل در ادوار مختلف تاریخ از شدت و ضعف زیادی برخوردار بوده است. خاخام کُهِن در تلمود مینویسد: «ساکنان دنیا به دو دسته تقسیم میشوند: ملت اسرائیل و سایر ملتها. ملت اسرائیل قوم برگزیده و اصل اساسی دنیا میباشد!» (5)
آری زمانی در آیین یهود، خوارج قوم (مسیحیان) مستوجب شنیعترین اهانتها و نفرینها بودند(6) و امروز فلسطینیان به انواع حیوانات موذی تشبیه شده و لیاقت بدترین توهینها را دارند. «رافائل ایتان» از سرکردگان قتل عام فجیع صبرا و شتیلا در تایید این ادعا اظهار میدارد: «عربها جیرجیرکهایی هستند که باید بدترین خشونتها را علیه آنها بکار ببریم، اعراب هیچ حقی بر ما ندارند، آنها باید در خدمت دولت ما باشند.» (7)
«ژابوتیسنگی» (1940-1880) از ایدئولوگهای صهیونیسم در 1904 طی مقالهای درباره حفاظت از خالص ماندن نژاد یهودی مینویسد: «منشا احساسات ملی هرکسی را باید فقط در خون و خصوصیات فیزیکی نژاد او جستجو کرد... بنابراین فقط آن قومی میتواند دارای هویت ملی باشد که همبستگی ملی خود را همیشه و به هر قیمتی حفظ کرده باشد و چون همبستگی ملی نیز فقط با خالص ماندن نژاد حفظ خواهد شد بنابراین ما یهودیان ناچاریم برای خود سرزمینی داشته باشیم تا از اختلاط با دیگر نژادها مصون بمانیم.»(8)
دین نیز نقش تعیین کنندهای در نژاد پرستی صهیونیسم داشته است و خاخامهای یهودی همیشه بازیگر نقش اول این صحنه اعتقادی! بودهاند. دانشمندان یهود به این اصل بنیادین معتقد بودند که اسرائیل قوم برگزیده خدا بوده و این اعتقاد را در کتب مذهبی یهود نیز رواج دادهاند. این تفکر در روایت تلمودی زیر به خوبی بیان شده است:
«هنگامی که خدای حاضر در همه جا خود را عیان ساخت تا تورات را به بنی اسرائیل عطا کند، او خود را نه تنها بر ایشان، بلکه برهمه ملل جهان ظاهر کرد. او نخست به نزد فرزندان «عیسو» پسر اسحاق رفت و بدیشان گفت: آیا تورات را قبول میکنید؟ پرسیدند در تورات چه نوشته است؟ خداوند فرمود: یکی از فرامین، این است قتل مکن. پس در پاسخ گفتند: ای پروردگار عالم ما نمیتوانیم چنین توراتی را قبول کنیم زیرا خصلت و فطرت جد ما عیسو خونریزی و آدمکشی بوده است. پس خداوند به نزد «بنیعون و موآب» رفت و بدیشان گفت: آیا تورات را قبول میکنید؟ پرسیدند در این تورات چه نوشته است؟ خداوند در جواب گفت: یکی از احکامش این است که زنا مکن. گفتند: ای پروردگار عالم برای ما ممکن نیست که چنین توراتی را بپذیریم زیرا بنیاد ملتهای ما بر روی زنا استوار بوده است و چنانکه گفته شده است هر دو دختر لوط از پدر خود آبستن شدند. ملتی نماند که خداوند نزد آنها نرفته و قبول تورات را به ایشان پیشنهاد نکرده باشد و فقط بنیاسرائیل آن راپذیرفتند.»
بر همین اساس و تایید برتری نژاد یهود توسط خداوند، (البته به زعم یهودیان) فقهای ایشان هر گونه اقدام نژادی را نه تنها ضروری بلکه واجب دینی بر شمرده و به همین علت یک یهودی هر نوع عملی را که به حفظ برتری نژادی بینجامد ثواب میانگارد.
«ابن میمون» (هارامبام 1302-1135) از بزرگترین فقهای یهود و به روایتی موسای دوم یهودیان در رعایت اعمال روز سبت (شنبه روز تعطیل و مقدس یهودیان که انجام بسیاری از اعمال در این روز برای آنان ممنوع شده است) حکم میدهد: «حتی در برابر دستمزد نباید به یک زن غیر یهودی که روز سبت در حال زایمان است یاری رساند، از خصومت نیز نباید بیمی به دل راه داد. حتی زمانی که با چنین کمکی بیحرمتی به سبت نیز در کار نباشد. یا خاخام «اکیوا اگرا» (متوفی به سال 1838 میلادی) مقرر میدارد: «یهودیان حق ندارند یک کشتی به خطر افتاده را در روز سبت نجات دهند اگر اطلاع قطعی ندارند که کشتی یهودیانی را جابجا میکند، چه، بیشتر مسافران کشتی از غیر یهودیان است.»
قومی که برای نجات یک زن در حال زایمان و مسافران درحال غرق شدن که غیر یهودی هستند هیچ ارزشی قائل نمیباشد، وقتی پای حفظ جان یک یهودی در میان باشد، تمام احکام قطعی خود را زیر پا میگذارد. در منابع یهودی از نجات جان به عنوان «پیقوح نفش» یادشده و نجات جان یهودی از فریضههای بزرگ که هر ثواب دیگر تورات را تحت الشعاع قرار میدهد بر شمرده شده است. این فریضه در مواردی حتی باعث عدم رعایت قوانین سبت میگردد و ثواب نیز محسوب میشود.
«اریه نیومن» درباره تقدس زندگی عبریان مینویسد: «... و یکی از ارزشهای بلند پایه آیین یهود حیات انسان است. (9) یک ضرب المثل یهودی میگوید سبت به خاطر انسان آفریده شده ونه انسان به خاطر سبت!» (10)
«درباره تفاوت ارزش جان یک یهودی با غیر یهودی منابع متعددی موجود است. برابر قوانین مذهبی، قتل یک یهودی گناهی کبیره محسوب شده و یکی از سه گناهی است که از همه گناهها زشتتر است. دادگاههای مذهبی دستور دارند که هر قاتل یک یهودی را حتی در ورای حوزه اختیارات عادی خویش تنبیه نمایند؛ زیرا خاخام «آوینر» میگوید همیشه جرم مرتکب شده علیه یک یهودی مهمتر از همان جرم علیه غیر یهودیان است. (11) اما اگر قربانی یک غیر یهودی باشد «ابن میمون» میگوید آن یهودی قاتل اگر به عمد غیر یهودی را به قتل رسانیده، تنها گناه خلاف قوانین آسمانی را مرتکب شده است و اگر بطور غیر مستقیم باعث مرگ یک بیگانه شده باشد به هیچ روی گناهی مرتکب نشده است.» (12) در ادامه یکی از معروفترین مفسران تلمود خاخام «داوید هلوی» چگونگی مرگ غیر مستقیم را تشریح میکند: «در مورد یک بیگانه نباید برای آزار او دست بلند کرد، بلکه میتوان او را بطورغیر مستقیم آزار رساند. مثلاً با ربودن نردبان، زمانی که او در گودالی افتاده است!» (13)
با پیدایش رژیم صهیونیستی و احساس امنیت ناشی از قدرت این غده سرطانی در دنیا، فقهای قوم نیز عقدههای فرو خورده چند هزارساله را گشودند و پرده از رازهای مخوف و دهشتناک دین تحریف شده موسی(ع) کنار زدند. اینک سرنوشت صهیونیسم و شریعت تحریف شده موسی در هم گره خورده است و بقای هر یک در گرو حفظ دیگری میباشد. «ناتان وینستوک» در کتاب خود تحت عنوان صهیونیسم علیه اسرائیل مینویسد:
«علت اینکه کهنهاندیشی و ارتجاع، خاخامهای اسرائیل را فرا میگیرد این است که عرفان صهیونیستی تنها با توسل به آیین یهود میتواند حالت انسجام پیدا کند. اگر مفاهیمی چون قوم برگزیده و سرزمین موعود را حذف کنید پایههای صهیونیسم فرو خواهند ریخت. به همین دلیل احزاب مذهبی قدرت خود را بصورت متناقضی از تبانی و همدستی با صهیونیستها به دست میآورند. ساختار درونی صهیونیسم اسرائیل، تقویت حاکمیت مذهبیون را بر رهبران این کشور تحمیل کرده است. این حزب سوسیال دموکراتMAPAI بود که با تشویق «بن گوریون» دروس مذهبی را بصورت اجباری در برنامه درسی مدارس وارد کرد، نه احزاب مذهبی.» (14)
رهبران صهیون از طریق فتاوی ربیهای بنیاسرائیل توانستند ایده کذایی سرزمین موعود را به سایر یهودیان تلقین نمایند تا این ایده نقش آرمانی بخود بگیرد. «موشه دایان» از رهبران پیشگام در قتل عام مسلمانان در 16 اوت 1987 در روزنامه «جورزالم پست»، چنین مینویسد: «ما اگر تورات را داریم و خود را ملت تورات میدانیم، باید تمام سرزمینهایی که در تورات آمده است را نیز داشته باشیم. فلسطینیان باید همانند سگها زندگی کنند، هرکسی هم که خوشش نمیآید از اینجا برود.» (15)
رهبران یهودی در سال 1953 و از طریق صندوق ملی یهود به طرح توراتی خود اعتبار قانونی نیز بخشیدند. بر اساس قوانین این صندوق، زمینهای تحت مالکیت، تنها به یهودیان قابل اجاره و فروش است و هیچ غیر یهودی حتی کسانی که به زور این زمینها از آنها گرفته شده هم حق اجاره این زمین را ندارند. از نظر صندوق، زمینهای عربی مصادره شده، وقف ابدی یهودیان است.
اما قانون صندوق بر اساس چه مستندات دینی است؟
«هلاخا» بر یهودیان ممنوع میکند که اموال غیر منقول(کشتزارها و خانهها) را به بیگانگان در سرزمین اسرائیل بفروشند. در سوریه مجاز هستند که خانهها و نه کشتزارها را بفروشند. اجاره یک خانه در سرزمین اسرائیل به یک بیگانه به دو شرط داده میشود. یکی خانه نه به عنوان مسکن، بلکه به عنوان انبار یا برای سایر مصارف بکار رود. دوم، به بیگانگان بیش از دو خانه هم جوار اجاره داده نشود. حضور موقت بیگانگان تنها زمانی تحمل میگردد که یهودیان در تبعید باشند یا بیگانگان قدرتمندتر از یهودیان باشند.
پس اگر یهودیان بهاندازه کافی قدرتمند باشند وظیفه مذهبی آنان اخراج فلسطینیان است. خاخامهای متنفذی که در میان افسران اسرائیلی پیروان متعددی دارند، فلسطینیان را به ملتهای قدیمی همانند میکنند. امری که بالفعل، فرمانهایی از این قبیل میدهد: «تو هیچ جنبندهای را زنده بر جای نخواهی گذاشت.»(16)
«هرتزل» بنیانگذار جنبش صهیونیسم در کتاب خود بنام دولت یهودی، فلسطینیان را اینگونه توصیف میکند: «فرض کنیم که خواهان پاکسازی یک کشور از حیوانات درنده آن باشیم، بدیهی است که ما تیر و کمان بر نخواهیم داشت تا تک تک بدنبال خرسها برویم. بلکه یک برنامه شکار دسته جمعی ترتیب داده و با استفاده از ارتشی با تیراندازان ماهر و پرتاب بمبهای قوی آنان را از بین خواهیم برد.» (17)
برای از بین بردن خرسها(به زعم هرتزل) نیاز به توجیه مذهبی احساس میشد، پس ماشین توراتی خاخامها شروع بکار کرد و انواع مستندات تاریخی چند هزارساله!!! برای اقدامات نژادپرستانه بنی اسرائیل کشف گردید! این استفتائات تاریخی، دستاویز لازم را برای حکام صهیونیستی جهت همسو کردن آحاد ملت یهود در انجام هرگونه اقدامی فراهم کرد.
روزنامه «هاآرتص» مورخه 15 فوریه 1995، در مورد شرطی کردن کودکان در مدارس، به بیان نظرات یکی از آموزگاران میپردازد: «تحقیقی که اخیراً توسط پروفسور «بارتال» استاد دانشگاه تل آویو انجام شده، نشان میدهد که نظام آموزشی اسرائیل تا چه حد برای توجیه مواضع خود در جنگ با اعراب بسیج شده است. آموزش مربوط به هولوکاست و کشتار یهودیان ذهنیتی را در اسرائیل بوجود آورده است که یهودیان از دیگران برترند و همواره حق به جانب آنهاست.»
بارتال این حقایق را در میان 107 کتاب تاریخی و متونی که امسال مورد تایید وزارت آموزش و پرورش قرار گرفتهاند یافته است. در کتب تاریخی عملاً هیچ حرفی از صلح به میان نیامده است و اگر در این مورد سخنی گفته شده، از آن به عنوان خیال واهی یاد شده است.
کشیش «کلود راینود» نیز در کتابش تحت عنوان لبنان ـ فلسطین مینویسد: «یکی از اساتید دانشگاه تل آویو به نام «تامارین» فرمهایی را در میان هزاران دانشآموز یهودی توزیع کرد که در آن نوشته شده بود: شما چکیده زیر را از کتاب یوشع(یوشع جانشین و پیامبر پس از موسی علیه السلام بودکه نقش بسزایی در پیروزی بنیاسرائیل در جنگهای قومی داشت) میشناسید: «مردم به سوی شهر اریحا سرازیر شدند وآن را تسخیر کردند وکسانی را که در آن زندگی میکردند اعم از زن وبچه و پیرمرد، همه را کشتند.» اکنون به دو سوال زیر پاسخ دهید:
- به نظر شما یوشع و قوم بنی اسرائیل کار خوبی کردهاند یا خیر؟
- فرض کنید ارتش اسرائیل در جریان جنگ، یک روستای عرب نشین را تسخیر میکند، آیا باید با اهالی آن همان کاری را بکنند که یوشع با اهالی اریحا کرد یا خیر؟
در سال 1972 استاد دانشگاه تامارین به دلیل افشای نتایج دهشتناک این تحقیق از دانشگاه تل آویو اخراج شد. 70 درصد سوال شوندگان به هر دو سوال پاسخ مثبت داده بودند. (18)
در سال 1979 وزارت آموزش و پرورش اسرائیل اعلام کرد که آموزش نسل کشی برای دانش آموزان سال آخر دبیرستان، اجباری است. کنیست (مجلس) نیز در 26 مارس 1980 به شناخت و خاطره این نسل کشی و قهرمانی رای مثبت داد. پس از آن مسأله نسل کشی در مدارس ابتدایی و دبیرستان تدریس میشود و 20 درصد از برنامه درس تاریخ و امتحانات پایان سال را تشکیل میدهد. (19)
فرزندان بنیاسرائیل را با سینههایی آکنده از نفرت وکینه از غیر یهودیان، در مدارس پرورش میدهند تا به هنگام بلوغ با انگیزه نژادپرستی و اعتقاد قلبی به برتری قومی وارد ارتش توراتی شوند، جائیکه به آنان تعلیم میدهند چگونه بر اساس آموزههای تلمود غیر یهودیان را قتلعام کنند. سربازان هر روز هدف خود را تکرار میکنند: «دستیابی به امپراطوری تعیین شده در کتاب مقدس والگوی یوشع در کشتار کنعانیان.»
«منوخیم باراش» در سال 1974 در روزنامه «یدیعوت آحارونوت» از متن توراتی برای توصیف رفتار اسرائیل با فلسطینیها بهره میگیرد: «ما برای تسلط بر سرزمینی که خدا به ابراهیم وعده داده است باید از شیوه یوشع برای فتح سرزمین اسرائیل پیروی کنیم و طبق دستورات تورات در این سرزمین مستقر شویم. در این سرزمین جایی برای سایر اقوام، غیر از بنیاسرائیل وجود ندارد. این بدان معناست که ما باید تمام کسانی را که در آن ساکن هستند بیرون برانیم… این جنگ، مقدس است که تورات خواهان آن است.»(20)
برنامه شرطی کردن فرزندان بنی اسرائیل در ارتش نیز ادامه مییابد. این کار با کتاب مقدمه تورات نوشته «خاخام گادناوون»، خاخام اعظم ارتش اسرائیل شروع شده است. روزنامه «هاآرتص» در تاریخ 22 ژانویه 1996 در این خصوص مینویسد: «یافتن عبارتی دلخراشتر از مقدمه تورات که اکنون در اختیار سربازان جوان ارتش میباشد، برای سیاسی کردن متون مقدس با تحریف پیام جهانشمول آنها بسیار دشوار است.»
در این کتاب، تورات به عنوان سرمایهای معرفی شده است که مختص یهودیان است و حق مسلم یهودیان را برای تصاحب زمینهای اجدادی خود به رسمیت شناخته است و دلیل حضور دائمی یهودیان در این سرزمین نیز همین تورات است. خاخام گادناوون مقدمه کتاب خود را با آیه چهارم از باب بیستم سفر لاویان به پایان میرساند. «…زیرا خداوند در کنار توست و با تو علیه دشمنانت مبارزه میکند و پیروزی را برای تو به ارمغان میآورد.»(21)
ارتش برای تکمیل این مقدمه قوم مدارانه، اطلسی را به تورات ضمیمه کرده است بنحوی که هر سربازی میتواند نقشه اسرائیل بزرگ را که نه تنها جوده و سامری، بلکه اردن را نیز شامل میشود، در آن بیابد. نقشه دیگر به عنوان «سرزمین داده شده از سوی خدا به قوم یهود» با توجه به آیه مشهور در مورد سرزمینی که از ساحل مصر شروع و به رود فرات ختم میشود، تنظیم شده است. (22)
فقهای بنی اسرائیل با مستمسک قراردادن احکام تلمودی، جوانان یهودی را برای نسل کشی و قتل عام اقوام دیگر تشویق میکنند. خاخام «آ. آویدان» در کتاب خود بنام پاکی سلاحها در پرتو «هلاخا» مینویسد: «وقتی نیروهای ما در طول یک جنگ و یا در جریان یک تعقیب مسلحانه و یا یک حمله هوایی، به غیر نظامیانی برخورد میکنند که مطمئن نیستند این غیر نظامیان، گزندی به آنها نخواهند رساند، مطابق تعالیم هلاخا میتوان و حتی باید آنها را کشت… در هیچ حالتی نمیتوان به یک عرب اعتماد کرد، حتی اگر حالت متمدن داشته باشد.»(23) به همین علت وقتی پس از فاجعه «جنین»، وزیر دادگستری اسرائیل، از اینکه نتوانستند فلسطینیان بیشتری را بکشند اعلام تاسف نمود! کسی تعجب نکرد. (24)
با توجه به آموختههای بالا، میتوان درک کرد که چرا نظامیان اسرائیلی بدون هرگونه عذاب وجدان غیر یهودیان را قتل عام میکنند. روزنامه «کل هایر» در تاریخ 10 مه 1996 با 5 نفر از سربازانی که فاجعه انسانی «قانا» را در عملیات موسوم به «خوشههای خشم» به وجود آوردند مصاحبهای انجام داد:
سوال: آیا پس از کشتار زنان و کودکان لبنانی دچار عذاب وجدان نشدید؟
جواب: ما تنها به وظیفه خود عمل کردیم. وانگهی کسی نظر ما را نپرسید.
سوال: اگر کسی نظر شما را میپرسید چکار میکردید؟
جواب: گلولههای بیشتری شلیک میکردیم و اعراب بیشتری را میکشتیم.
داعیه برتری نژادی بنیاسرائیل بسیار فراتر از چند مصداق میباشد. این قوم تا آنجا پیش رفته است که بزرگان آن مدعی حیوانیت سایر اقوام میباشند و نگاه پست خداوند را به سایر مخلوقات تبلیغ میکنند. خاخام «آیزنبرگ» در کتاب خود به نام تاریخ یهودیان مینویسد: «انسان هر چه یهودیتر باشد، انسانتر است.» «الی وایزل» نیز در اثری بنام اقامه تلمودی مینویسد: «یهودی از هر انسانی، به بشریت نزدیکتر است.» «هلاخا» میگوید: «غیر یهودیان دروغگویان مادرزاد هستند.» همچنین بر یهودیان ممنوع است حتی زنی را که به یهودیت گرویده است به همسری اختیار نمایند چرا که هلاخا این اصل را وضع مینمایند که هر زن غیر یهودی یک روسپی است. دادن صدقه و هرنوع هبه را به غیر یهود ممنوع میکنند و امر میکنند از وام گیرندگان غیر یهودی سنگینترین نرخها را طلب کنید. قاطعانه بازگرداندن اشیا گمشده یک غیر یهودی را منع میکنند و فریب در معاملات با غیر یهودیان را جایز میشمارند. خاخام «مایر کاهانا» در نیویورک فتوا میدهد اعراب را باید به دریا بریزیم و «آریل شارون» قصاب فلسطینیها نیز آنان را به پشههای مرداب تشبیه میکند. و… (25)
آری اینک به خوبی فلسفه صدور فتواهای خاخامهای یهودی علیه اعراب غزه را درک خواهیم کرد. اکنون متوجه میشویم که این قبیل فتاوی، ریشه در تورات و تلمود بنیاسرائیل دارد که قاطبه قوم بر اصالت آن صحه میگذارند و کشتار زنان و کودکان بیگناه غزه را مشروع میدانند. این تفکرات پست و پلید، یهودیان اسرائیلی را به حیواناتی بدل نموده که مصداق همان فرمایشات مقام معظم رهبری هستند، یعنی: گرگ وحشی. !
منابع و ماخذ:
1- نقل از: روزنامه جمهوری اسلامی، سهشنبه 1 بهمن 1387، ص2
2- سرویسهای جاسوسی اسرائیل از داستان فوق و سایر داستانهای تورات به عنوان کیسهای اطلاعاتی بهرهبرداری کرده و آنها را در دانشکدههای اطلاعاتی تدریس مینمایند. (توضیح اینکه یهودیان قداستی را که مسلمانان برای پیامبران قائل میباشند محترم نمیشمارند. جهت اطلاع بیشتر یکبار مطالعه تورات بیفایده نخواهد بود.)
3- سایت اینترنتی خبرگزاری ج. ا. ا.
4- تورات: جزیی از کتاب مقدس میباشد که عهد عتیق نام دارد. شامل پنج قسمت یا پنج سفر(کتاب) است به نامهای پیدایش، خروج، لاویان، اعداد، تثنیه. این کتاب توسط بزرگان یهود تحریف گردید و قرآن نیز این تحریف را تایید نمود.
تلمود: جمیع استفتائات و نظریات فقهی دانشمندان و خاخامهای بنیاسرائیل است که الگوی رفتاری یهودیان را در زندگی معین میکند.
زهر: کتاب رسمی فرقه رازآمیز کابالیستها (قبالا. قباله) میباشد که نوشتههایی رمز آلود در تفسیر و تاویل تورات دارد.
هلاخا: به معنای راه و روش و مربوط به احکام شرعی یهودیان است که باید به پیروی از فرامین تورات انجام شود.
5- محاکمه صهیونیسم اسرائیل، نوشته روژه گارودی، ترجمه جعفر یاره، احمد نخستین، مجید خلیل زاده. انتشارات موسسه کیهان، سال 1380، صفحه 42
6- همه منابع یهودی از اعدام حضرت عیسی علیه السلام خبر میدهند و مسئولیت آن را با غرور برعهده میگیرند.
تلمود علاوه بر یکسری اتهامات جنسی رکیک علیه پیغمبر خدا، میگوید که کیفر او در دوزخ این است که در حمامی از مدفوع جوشان افکنده شود.
7- مجله نداالقدس، سال سوم، 1/11/1380، صفحه 32
8- مجله افق بینا، سال سوم، 1380، شماره 15، صفحه 23
9- خاخام کوهن در کتاب خود که درباره تلمود منتشر شده است (انتشارات مایوت. صفحه 269) چنین مینویسد: در تلمود وقتی از کلمه همنوع (انسان) استفاده میشود منظور متمایز کردن یهودی از کافر است. این تنها تفسیری است که رسماً پذیرفته شده است و به کودکان در دبستان و به سربازان در ارتش و به مردم در رسانهها آموزش داده میشود.
10- واژههای فرهنگ یهود، انتشارات انجمن جوامع یهودی تل آویو، چاپ اورشلیم، 1977 میلادی.
11- محاکمه صهیونیسم اسرائیل، نوشته روژه گارودی، ترجمه جعفر یاره، احمد نخستین، مجید خلیل زاده، انتشارات موسسه کیهان، سال 1380. نقل از روزنامه کیهان، مورخه 12/5/1378
12- تاریخ یهود مذهب یهود بار سنگین سه هزار ساله، نوشته اسرائیل شاهاک، ترجمه مرحوم مجید شریف، انتشارات چاپخش، 1376
13- همان منبع. ضمناً روژه گارودی نیز به بررسی سرنوشت تعدادی از این قاتلین مقدس! پرداخته است:
- در 16 سپتامبر 1948 کنت برنارد مسیحی گزارشی موسوم به648 A را تسلیم سازمان ملل نمود که تاراج وسیع صهیونیستها و خراب کردن روستاها بوسیله یهودیان را تشریح میکرد. فردای آنروز یهودیان وی را در بیت المقدس به قتل رساندند. ناتان فریدمن یلین قاتل او به 5 سال زندان محکوم گردید اما پس از مدتی تبرئه و در سال 1960 به عنوان نماینده مجلس انتخاب گردید. !
- لرد مویان وزیر امورخارجه بریتانیا در 1942 اعلام کرد یهودیان امروزی، فرزندان عبریون گذشته نیستند و ادعای آنان در مورد سرزمین مقدس غیر قانونی است. وی برای این حرف جانش را از دست داد. و جالب اینکه 31 سال بعد فاش شد اجساد دو قاتل وی که از گروه تروریستی اشترن به رهبری شامیر بودند در بنای یادبود قهرمانان دفن شدهاند.
- باروخ گلدشتاین قاتل 29 نمازگزار عرب نیز همانند سایر قاتلین مقدس مورد تمجید قرارگرفت. یهودیان همه روزه بر گور او دستههای گل میگذارند.
14- صهیونیسم علیه اسرائیل، انتشارات ماسپرو 1969، صفحه 316 به نقل از منبع شماره 4
15- مجله ندا القدس، سال سوم، 1/12/1380، شماره62، صفحه 13
16- تورات، سفر تثنیه، 20: 16
17- هفته نامه اردنی المجد شماره 387 به نقل از منبع شماره 6
18- لبنان – فلسطین، انتشارات هارماتان، 1987، صفحه 84-86، بنقل از منبع شماره 10 صفحه 162 –163
19- محاکمه صهیونیسم اسرائیل، نوشته روژه گارودی، ترجمه جعفر یاره، احمد نخستین، مجید خلیل زاده، انتشارات موسسه کیهان، سال 1380، صفحه 162
20- همان منبع، صفحه 23
21- ژان ژاک روسو نویسنده مشهور قرن 18 فرانسه درتکذیب ادعاهای منتسب به فرامین یهوه (خدای اسرائیل) در کتاب خود بنام امیل آورده است: خدای شما، همان خدای ما نیست. خدایی که قومی را بر میگزیند تا سایر اقوام را از بین ببرد، خدای همه انسانها نیست.
22- محاکمه صهیونیسم اسرائیل، نوشته روژه گارودی، ترجمه جعفر یاره، احمد نخستین، مجید خلیل زاده، انتشارات موسسه کیهان، سال 1380، صفحه164
23- همان منبع، به نقل از روزنامه کیهان مورخه 12/5/1378
24- روزنامه کیهان، شنبه، مورخه 31/1/1381
25- رجوع کنید به:
- روزنامه همشهری، دیپلماتیک، 21 اسفند 1380، صفحه 8
- مقاله تقدس زدایی از یک فاجعه تاریخی بنام شوآ مندرج در روزنامه کیهان، مورخه 21/2/1378
- تاریخ یهود مذهب یهود بار سنگین سه هزار ساله، نوشته اسرائیل شاهاک، ترجمه مرحوم مجید شریف، انتشارات چاپخش، 1376
- روزنامه کیهان، مورخه 25/3/1379
- گنجینهای از تلمود، تالیف راو دکتر. ا. کهن، مهر سال 1350 شمسی.
- تورات، انجمن کتاب مقدس.