به انعکاس صبح نزدیکم
در نفس های به شماره افتاده ی شب
تا ستاره ی روزم را
بی پروایی درد، ننامم.
**********************
خسته و خاموش
از نوای نی
به بامدادی حقیقت نواز
عینک شب را
از چشمان آفتاب بر می دارم.
**********************
فریاد زدم
نشنیدی تو
رفتی
رنگ بی سایه ات
روز بی شبم
شد.
***********************
به تلاطمی
چشمانمان را
به سایه ها فروختیم
آفتاب را مست می خواستیم
و شب را،بی چراغ...
************************
من بی تحمل می شوم
با رنگ صدایت
بی آواز بلبلی
به راه شب
بستر روز می جویم...
***********************
حریر رویا را
ندریده بود روز
وقتی با شب
از تو می گفتم.
************************
روزی که
دلگرم شب خویش
آفتاب را از یاد می برد
آیا تکراری برایش هست؟
************************
خورجین شب را
پُر می کنی از قصه ها وُ
روزم
به خواب می بری...