خستهام ، خسته از این دنیای سیاه و سفید قلبم و مردمانی که خاکستری را نمیشناسند ، آبی آسمان را نمیبینند و بر سبز سبزهها میخندد.
خستهام ، خسته از دلبستهگیهایی با رنگ عشق ، با نام عشق و با هر چه دروغین است از عشق . خسته از این چشمهای پر دروغ که پیشهیشان فریب است و رسمشان نیرنگ.
خستهام ، خسته از انتظار بیهوده . خسته از نیامدنها و رفتنها و حتا از ماندنها . خسته از ماندن و بدینسان زیستن.
خستهام ، آری ، خستهام .
پس چرا ای آرامش زیبای هستی مرا در خود غوطهور نمیسازی...