و سایه های وهم با بدنهای کوفته به خانه هامی خزند
و آخرین سوسوی روشنایی خاموش می شود
هر شب یاد تو زیر تک تک سلولهای تنم جوانه می زند
و خاطرات مرا سبز سبز می کند
آنچنان بی تاب می شوم که روحم نیز تب می کند
داغ می شوم ؛ داغ تا سوختن
و دلم برای لحظه های دیدار ؛بی صبر وقرارمی شود
بشنو !تیک تاک ساعت را
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چقدر بی درنگ می آیند و چقدر باشتاب می روند
آیا می خواهند مرا آهسته آهسته از تو دور سازند؟
نه هرگز ! چقدر خیال باطل دارند.
آیا می خواهند ذره ذره این آتش به جانم افتاده را خاموش کنند؟
این خیال باطلی است ...
این سعی بیهوده ای است
یادت همیشه در قلبم سبز است ...
سبز و بارانی!
آنچنان که هر شب مثل یک قوی شناور ؛
بر بستر رودخانه ؛
آرام به رویاهایم باز می گردی !