مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ی ما غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ی ما
آقای رییس چیزهایی می گوید که می فهمی حسادت ها دست از سرت بر نمی دارند. چقدر خوشحالی و خداوند را شاکری که نه نقطه ی ضعفی داری و نه سوژه ای که دستاویز حسودانت باشد.. اما همواره از خود می پرسی که این همه حساسیت برای چیست؟ آیا این بدبینی ها و بدگویی ها تمامی دارد؟
بعد با خود می گویی هرگز تمام نمی شود مگر اینکه تو نباشی! حضور تو، برای بعضی ها آزار دهنده است هر چند کاری به کارشان نداشته باشی. تخریب می شوی و خوب یا بد بودنت هم اهمیتی ندارد. برای پشت هم اندازان و خبرچینان ـ البته خبر دروغ ـ مهم نیست که تو آیا گناهی داری یا نه..؟ مهم این است که تو گناهکار شناخته شوی. اینان تو را تخریب می کنند چون هم خودشان سبک می شوند و شب راحت می خوابند و هم در رقابت خیالی شان با تو پیروز میدان خواهند بود. رقابتی که از نظر تو، نه وجود دارد و نه آرزوهای آنان را داری که خود را رقیبشان بدانی...
تو که چیزی نیستی یا بهتر بگویم تو هیچ هستی... ولی بیچاره کسی که به هیچ حسادت می کند و نیست را بزرگ می بیند.. دلت می سوزد حتی برای بدخواهان و بد گویان «هیچ» که بدجوری دارند به بی راهه می روند...
با این حال تا دل به خدا داده ای و لطفش را با تمام وجود احساس می کنی، نه شر حاسدان برایت مهم است نه وسوسه ی خناسان.. که فرموده اند: خداوند در دو صورت به بندگانش می خندد. یک بار وقتی است که او می خواهد کسی را بالا ببرد و همه ی خلق جمع می شوند و دست به دست هم می دهند تا او را به زمین بزنند. بار دیگر وقتی است که خداوند می خواهد یکی را زمین بزند اما همه ی خلق تلاش می کنند تا او را بالا ببرند. و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد..