عاشق بودن و عاشق شدن تنها راه کمال انسانیت!فراموش نکینم که ما ساخته دستان هنرمند ترین هنرمندان و عاشق ترین عاشقها هستیم!
دلی در سینه داریم که روح او یعنی خدای بزرگ درش دمیده شده!
در دنیایی زندگی میکنیم که همه چیز در اون در حال گذر کردن و هر لحظه همه چیز در اون داره به شکل خاطره در میاد!
تنها یاد چیزهاست که برای ما میمونه حتی شیرینترین لحظات یا تلخترین خاطرات!
پس با این حال چرا عاشق نباشیم و خودمون رو از محبت و زیبایی دوست داستن محروم کنیم؟
چرا در روزهای پاییزی وقتی بارون میاد در کنار پنجره به ابرهای تیره نگاه کینم وبا اونها همنوا اشک فراغ بریزیم!؟ فهمیدن عشق مرور کتابها نیست!
برای فهمیدن عشق باید دست رو روی قلب گذاشت تا حرارت اون رو فهمید!
نشستن گره کردن در فراغ یار رسم عشق وعاشقی نیست! هر کس که گریه کرد که دلش نشکسته!
گریه زمانی هست که میگن:
((از محبت طعم کالی مانده است
از دل انسان سفالی مانده است
هر که زیبا بود زجرش میدهند
هر که زشتی کرد اجرش میدهند
دارد انسان بی بلندی میشود
مهربانی بسته بندی میشود
مهربانی در قفس مینوشد آب
عشق پرپر میزند لای کتاب
هرچه انسانها طلای تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند!))
واقعا باید گریه کرد وقتی میبینیم به اینجا رسیدیم!سرمای پاییز سوز خاصی داره!
به نظر من از زمستون هم سرد تره!سرمای زمستون فقط جسم و سرد میکنه!
اما سرمای پاییز روح آدمو منجمد میکنه و با همون سرماش دل آأمو میسوزونه! آی ادما یادتون نره اون برگی که دارین زیر پاهاتون لهش میکنین همونی مه تو بهار سایبون پرستو ها بود!!!..