متن زیر چکیده بخشی از کتاب خاطرات آیت الله پسندیده (برادر حضرت امام خمینی) است که برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشته شد. شایان یادآوری است که این بخش از کتاب به تاریخچه و پیشینه خانوادگی امام خمینی میپردازد.
نشانی این مطلب در پایگاه مرکز اسناد:
http://irdc.ir/article.asp?id=1744
· دینعلیشاه جد اعلای ماست که از علمای کشمیر بوده است. او اصالتاً نیشابوری بوده و از آنجا به هندوستان مهاجرت کرده است.
· او پسری داشته به نام سیداحمد که به نجف و کربلا مسافرت میکند و با یکی از اهالی خمین به نام یوسفخان آشنا میشود. سیداحمد به پیشنهاد یوسفخان به خمین مهاجرت میکند و با سکینهخانم که خواهر یوسفخان بوده پیوند زناشویی میبندد.
· حاصل این پیوند، سه دختر و یک پسر است. سلطانخانم، صاحبهخانم، آغابانوخانم و آقامصطفی.
· سیداحمد پس از ورود به خمین، عمارت مسکونی که الان هم هست را از یکی از اهالی به نام محسنخان میخرد. او املاکی در روستاهای شاهین، واسوران و نازی و یک کاروانسرا و باغ در خمین را نیز خریداری میکند که منبع درآمد وی و خانوادهاش میشود.
· سید احمد در اواخر سال 1285 یا اوایل 1286 قمری در خمین درگذشت که جسدش را پس از انتقال به کربلا در آنجا دفن کردند. البته از مکان دفن او اطلاع نداریم.
· پدر ما (آقامصطفی) صبح روز پنجشنبه 29 رجب 1278 در همین اتاقی که من و حضرت امام متولد شدیم، به دنیا میآید. او تحصیلاتش را در خمین و پس از آن در نجف پی میگیرد تا اجتهاد پیش میرود. البته پیش از عزیمت به نجف با حاجیهآغاخانم ازدواج میکند.
· نخستین فرزند این دو، اولیاخانم است که در سال 1305 در نجف متولد میشود. آقامصطفی و همسرش هفت سال بعد به خمین باز میگردند.
· آقامصطفی بسیار بانفوذ و قوی بود. هم املاک داشت و هم تفنگچی. تنها کسی که با شدت در مقابل خوانین خمین میایستاد هم او بود؛ در مقابل حشمتالدوله، هم خوانین دالایی و هم خوانین قلعه. این سه دسته، هرکدام منطقهی نفوذ خود را داشتند. آن موقع خمین از توابع گلپایگان بود.
· پدر ما آنقدر ایستاد که حشمتالدوله دستور دستگیری او را صادر کرد. با اصرار بانفوذ و صالح منطقه حشمتالدوله وی را از زندان حشمتیه آزاد میکند.
· در سال 1320 تجاوز و ظلم خوانین به مردم زیاد میشود و تصمیم میگیرند آقامصطفی را که تنها مانعشان بوده از میان بردارند. به همین سبب، هنگامی که او در راه اراک برای گزارش وضعیت به والی منطقه بوده است، توسط دو تن به نامهای جعفرقلیخان و میرزاقلیسلطان هدف گلوله قرار میگیرد و در 42سالگی به شهادت میرسد. من هشتساله بودن و حضرت امام 4ماهه.
· پس از رسیدن خبر شهادت ایشان به اراک، شهر یکپارچه تعطیل میشود و علما برای تشییع پیکرش میآیند. جنازه را در اراک به امانت میگذارند و بعداً به نجف منتقل کردند. علاوه بر اراک، در گلپایگان و اصفهان و خمین و تهران نیز مجالسی برای او گرفته میشود. منزل قاتل پدرمان را آتش زدند. نمیدانم کار مردم بود یا دولت.
· قاتلها را بعداً به دستور امینالسلطان دستگیر میکنند و به تهران میفرستند. میرزاقلیسلطان در زندان میمیرد و جعفرقلیخان پس از پیگری ما و به دستور محمدعلیشاه (که آن موقع هنوز ولیعهد بود) گردن زدند. روزنامه ادب شرح شهادت پدر ما و قصاص قاتل را شش روز پس از اعدام او چاپ کرد.
· ما یک عمو بیشتر نداشتیم که او ناتنی بود. یعنی از زن دیگر پدربزرگمان. ایشان که سیدمرتضی نام داشت، در جوانی و پیش از ازدواج فوت کرد. صاحبهخانم هم عمهی بزرگ ما بود. یعنی بعد از سیدمرتضی یک فرزند دیگر بود و بعد ایشان. صاحبهخانم بسیار باشهامت بود. او در سال 1336 بر اثر وبا درگذشت. در آن سال به جز عمهام، شوهرش و مادرمان نیز جان خود را از دست دادند. عمهی دیگر هم آغابانوخانم است که در خمین متولد شد. عمه دیگر هم سلطانخانم بود.
· خود من در سال 1313 قمری در همین منزل متولد شدم. پیش از من خواهر بزرگمان در سال 1305 و یک خواهر هم در سال 1312 به دنیا آمده بودند. بعد از من آقا نورالدین در سال 1315، پس از ایشان خواهر دیگرمان در 1318 و نهایتاً امام در سال 1320 قمری متولد شدند. حضرت امام مطابق شناسنامهای که الان موجود است در سال 1279 متولد شدهاند ولی در واقع در سال 1320 متولد شدهاند و خودشان هم میدانند.
نشانی این مطلب در پایگاه مرکز اسناد:
http://irdc.ir/article.asp?id=1744