نه شب است وُ
نه روز
میان سایه روشن های تو
به خواب می روم
و تا کمی از رهایی رویا
در قوس جاودانگی
بیدار می شوم...
***********************
با بَزَک راهی دور
صورت حادثه را
دلیل نبودن نمی داند شب
با روزی که هم بوسه است
هم پیمان شادمانی ست...
**********************
شب ،
باور ندارد روز را
در آغوش تنهایی بی قاموس.
زمان ،
تعبیر بی کسی هاست
در دایره ای بی تو...
**********************
تشنه تر از سکوت
صداها را می بلعم
شب ، همراه من است
تا صبح
تا تکرار...
تا حیرانی
آهوی خیالم
تمام شکارچیان تنها را
به صید این دل...
می خوانم
رهایم و
دیگر ترسی ندارم
از بی تو رفتن...
باران
سراپا خیسی را
پوشیده است
و چه زیبا به مهمانی ماه آمده است!
درون خوابی از رویای آبی
بهانه یی نمی جوید
تمام تو را می بوید
دستانت را می بوسد
و بر گوشه ای از مرغزار لبانت
طعم احساس مرا می کارد...
************************
در حصار سنگ و آهن
در گرداب بی همسایگی
باران می بارید
و دست ها
چترهایشان را
با هم قسمت می کردند...
*************************
گذشته ها را
در تابوت وهمی گمنام
رها کرده ام.
دستانت بوی باران می دهد
همسایه ی همیشگی!...
************************
خسته از باران بی توام
فراوان شده لحظه هایم
در تردیدها ، سراب ها.
خوابم تعبیری ندارد
دیگر بی تو.
*برای بانوی نیلوفرهای آبی
عریان حادثه هایم
که زیر باران
به فکر فرارم
از...
**********************
باران!
بیا ببر
خطای این دوران!
تنهایی را
با من
از هم آیی های بی کس
دوست تر خواهی داشت...
***********************
بارانی ترم!
بوی آب می دهم
رنگ لبانت نیستم...
اما!
***********************
باران را می خواهم
هر لحظه که بی تو
آفتابی ست
سیل هم باشد اگر
قاب بی تو را
از ذهنم نمی برد...
***********************
تا به تکراری
که گیسوی یارم را
به یاد آورد
ترانه ای
از گریه و باران
برایت می خوانم
با زمزمه ی گلوی صبح...
************************
صدایم کن
به رنگ باران
نه همچون رنگین کمان تنهایی ات...
1)
فاخته تر از
گلوی صبح
شبی بی ستاره نیستم
که خورشید انتهای
بودنم باشی!
2)
به پرتغال
روی میز فکر می کنم
که با اینهمه چین چین های
نارنجی اش
چگونه ما را می برد
به ترش مزگی های نا تلخ؟
3)
سوار بر اسبم
تیزپای لبی
که بوسه نچشیده
به دورترین نقطه ی چشمت
می تازم...